خبر مرگ «فیدل کاسترو»، رهبر کاریزماتیک انقلاب کوبا و الهامبخش
چند نسل از جوانان آرمانخواه انقلابی برای تحقق آزادی، عدالت اجتماعی و رهایی از
وابستگی در شامگاه جمعه ٢٥ نوامبر به وقت این کشور، در عرض چند ساعت به تیتر اول
خبرهای بینالمللی تبدیل شد و سونامی آن در دو جبهه مخالفان و موافقان با «رفیق
فرمانده»، تمام کرانهها را درنوردید.
حضور «رائول کاسترو»، رئیسجمهوری کوبا، در
تلویزیون ملی این کشور و اعلان اینکه فرمانده فیدل در ساعت ٢٢:٢٩ چشم از جهان
فروبست، به همان اندازه که برای دوستداران و دشمنان او، یک شوک بزرگ خبری بود، ولی
بهنوعی میتوان آن را ناقوس پایان دوران رهبران بزرگ و تأثیرگذار تاریخ معاصر نیز
به حساب آورد. موج پیامهای سیاسی رهبران جهانی هرچند درونمایه مواضع رسمی را در
خود داشت، اما در عوض توفانی که در شبکههای اجتماعی به راه افتاد و مجادلاتی که
بین دوستداران و منتقدانش در گرفت، شاید بازتابی از تأثیر همین دوقطبی سیاسی و
قدرت بلامنازع یک رهبر کاریزماتیک انقلابی بر تمایلات گروههای سیاسی، طبقات اجتماعی
و نسلهای متفاوت انسان معاصر بود که در این مقطع مفری برای بازتاب و برونفکنی مییافت.
درست در همان زمانی که دكمههای کیبوردها زیر انگشتان لرزان دوستان کاسترو برای
وداع با او، از واژههایی مانند «بدرود رفیقفیدل، بدرود عقاب سیراماسترا» یا «شمعها
را روشن کنید» به حرکت درمیآمد، در آن سوی میدان نیز مخالفانش از واژههای «به
درك واصل شد» و «مرگ دیکتاتور» برای شادی از این مرگ سخن میگفتند.
چشمفروبستن مردی که بیش از نیمقرن برای جهان، تجسم عینی دوقطبی انقلاب و
ضدانقلاب بود، به همان نسبت که در کوبا موج بزرگی از اندوه و غم را به راه انداخت،
در کرانه آتلانتیکی آنسوی جزیره و بهخصوص در شهر «میامی» بهعنوان نماد فراریان
و تبعیدیان کوبایی در بین بخشی از این افراد هلهله شادی را به آسمان بلند کرده
بود. این دوقطبی سیاسی- اجتماعی در سراسر جهان حول شخصیت فیدل کاسترو اما در بطن
خود یک واقعیت را نشان میداد و آن اینکه تأثیر فرمانده بر تحولات ٦٠ سال اخیر
آنچنان جایگاه بزرگی داشت که هیچکس نمیتوانست آن را نادیده بگیرد. بدونتردید
کوبا تجسم یک جامعه پیشرفته و ایدهآل نبود، اما این جامعه در بطن ذاتی خود یک
وضعیت انسانی و عدالتجویانه را نمایندگی میکرد که با بسیاری از معیارهای مألوف
امروز جهان متفاوت بود.
مقایسه کوبای امروز با آمریکا و اروپا یا حتی کشورهایی که در شرایط صلحآمیز
در مسیر رشد و توسعه قرار گرفتهاند، از اساس یک اشتباه و بهشدت گمراهکننده است.
منصفانهتر است که کوبای امروز را با توجه به شناخت تاریخی از موقعیت این کشور در
قبل از انقلاب و با مقایسه با کشورهای همسایه و هموزن خود همچون جمهوری دومنیکن،
هائیتی، هندوراس، کاستاریکا و پاناما در ترازوی سنجش قرار داد و در کنار آن تحریمهای
٥٠ساله آمریکا و جهان غرب را نیز مدنظر داشت. کشوری که برای نیمقرن در کانون جنگ
سرد قرار داشت و بنا بر اسناد انتشاریافته سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) بیش
از ٦٠٠ بار توطئه قتل و ترور کاسترو سازماندهی شده بود، ناخواسته به جایگاهی کشیده
شده بود که باید بین «تسلیم» و «مقاومت» دست به انتخاب میزد. کوبای فیدل کاسترو
طبق سنن انقلابی خود مقاومت را انتخاب کرد و برای همین انتخاب، تاوان سنگینی
پرداخت که تا همین امروز تأثیرات خردکننده آن بر پیکر جزیره سنگینی میکند.
در مجادلاتی که بلافاصله بعد از مرگ فیدل کاسترو در عرصه سیاسی و اجتماعی بهويژه
در حوزه سیاست و رسانه بین دو صف حامیان و مخالفان او در گرفت، هرکدام بر زوایایی
از کوبای امروز و شخصیت فردی فرمانده تأکید ویژه میکردند. سرانه خدمات آموزش و
بهداشت بالاتر از یکچهارم کل بودجه و سرانه خدمات رفاه اجتماعی بالای ٥٠ درصد از
بودجه، تقریبا در هیچ کشوری در جهان به غیر از کوبای سوسیالیستی وجود نداشت. این
کشور که خود بهشدت با مشکلات اقتصادی دستوپنجه نرم میکرد، همیشه لشکری از
پزشکان، پرستاران و معلمان سازمانیافته و داوطلب را در اختیار داشت که با بروز هر
بحرانی در محرومترین نقاط جهان پیشقراول کمک و امداد بینالمللی بودند.
درحالیکه کشورهای پیشرفته مدعی دموكراسي در تمام این سالها ابتدا جنگ و
استثمار لجامگسیخته را بر ملل دیگر تحمیل و سپس لقمه نان یا جعبه دارو را برای
قربانیان ارسال میکردند، کوبای کاسترو هرگز در هیچ جنگ تجاوزکارانهاي شرکت نداشت
و بهجای سرباز، تنها پزشک، پرستار، معلم و کمکهای دارویی و غذایی را به نقاط
بحرانی میفرستاد. زمانی که تمامی کشورهای آمریکایلاتین در چنبره خونتاهای نظامی
و کشتارهای جمعی قرار داشتند که ازسوي واشنگتن بهشدت حمایت میشدند، در زیر گوش
ارباب، جزیرهاي کوچک قرار داشت که راه متفاوتی را در حوزه مشارکت جمعی تجربه میکرد
و به یک موتور محرکه برای جنبشهای آزادیبخش در سراسر جهان و بهخصوص حوزه
پیرامونی تبدیل شده بود. دقیقا راز معمای اینکه هیچ کشوری در منطقه آمریکایلاتین
نیست که همسو با آمریکا در تقابل با کوبا قرار گرفته باشد، بدونتردید در همین نقش
مثبت و جایگاه اعتباری آن نهفته است که برای اولینبار رقابتهای ژئوپليتیک در
منطقه را به احساس مسئولیت انسانی تبدیل کرد.
کوبا بدونشک هرگز آن کشور ایدهآلی نبود که حتی رهبران انقلاب سیراماسترایی
آن آرزو میکردند و در بعضی از حوزههای زیست انسانی، آنگونه که امروز در مفهوم
متداول دموكراسي اطلاق میشود، دچار کاستیهایی بود که نمیتوان نادیده گرفت. وجود
زندانیان سیاسی و محدودیت برای رسانهها یک واقعیت انکارنشدني در کوبای دوران
کاسترو بود که به هر دلیلی از اعتبار جهانی آن میکاست و در مظان اتهام سرکوب قرار
میگرفت.

بههمیندلیل همیشه مخالفان کاسترو بر نبود دموكراسي در این کشور تأکید
میکنند و همچنین اینکه تناسب فقر موجود ارتباط مستقیمی با نظام سیاسی این کشور
دارد. اگر دموكراسي را در قالب فقط آزادیهای سیاسی و انتخابات آزاد چندحزبی در نظر
بگیريم، بدونشک این مدعای مخالفان درست خواهد بود، اما تلقی بسیاری از تحلیلگران
از مفهوم بسیط دموكراسي تا حدودی با این تعریف تفاوت دارد و بسیاری معتقدند مؤلفه
یک جامعه دموکراتیک به همان نسبت که آزادیهای سیاسی و انتخابات آزاد را نمایندگی
میکند، در وجوه دیگرش حقوق شهروندان در دستیابی به بهداشت و آموزش رایگان، کاهش
شکافهای طبقاتی، حق اشتغال، سرانه برخورداری عمومی از بودجه، نبود فساد در ساختار
حکومتی نسبت برخورداری از امکانات موجود بین رهبران با بدنه اجتماعی را نیز
نمایندگی خواهد کرد.
از طرف دیگر، برخلاف تبلیغاتی که علیه فیدل ازسوي محافل قدرتمند سیاسی و
اقتصادی به راه میافتاد و مدیای جهانی را در سیطره خود داشتند، او هرگز ثروتاندوزی
نکرد و تا وقتی چشم از جهان فروبست، همچنان در سطح طبقه عمومی جامعه قرار داشت.
کاسترو تا روزی که زنده بود، هرگز اجازه نداد برایش مجسمهای ساخته و کتابهای
ستایشآميز در وصف او نوشته شود و وقتی هم بیماری سرطان رودهاش عود کرد، در کنگره
حزب کمونیست این کشور بهصراحت گفت که برای من که توانم کاهش یافته است، ادامه کار
در مسند رهبری کشور نوعی خیانت خواهد بود و از مناصب خود کنارهگیری کرد. جانشینی
رائول کاسترو، برادرش، بهعنوان رهبر بعدی کشور هم بیش از آنچه دلایل وراثتی داشته
باشد، به این دلیل بود که رائول خود نیز از همان روزهای مبارزه در جنبش چریکی در
کوههای سیراماسترا تا روزی که جانشین برادر شد، همواره دومین فرد در سلسله مراتب
حزبی و حکومتی بود و بهنوعی همراه با «ارنستو چهگوارا»، رفیق و همقطار روزهای
سخت مبارزه، یکی از دوبال عقاب سیراماسترا بود.

مرگ کاسترو بدونشک پایان یک دوره
از تاریخ سیاسی جهان معاصر است که به نظر میرسد آخرین بازمانده از رهبران بزرگ را
به گورستان تاریخ سپرد؛ تاریخی که پایان یافت تا از این پس تنها جانشینان این
رهبران قادر باشند بر دیوار آنان یادگاری بنویسند، ولی این بیدیواری نماد شکستن
قفس نیست، بلکه بیشتر تصویر یک چهارراه بدون چراغ چشمکزن است که در فرجام عبور از
آن خطر ریسک تصادف را بالا میبرد. همین مجادلات بین مخالفان و موافقان فیدل
کاسترو در فرجام مرگ او که هماکنون تمام پهنه جهان را درنوردیده است، بهخوبی
گویای نقش تأثیرگذارش بر تحولات چند دهه اخیر است که آن چندان بااهمیت نيست و نميتوان
آن را ناديده گرفت؛ چنانكه حتی دشمنانش هم به الزام باید در تشیيع نمادین او
درخصوص میراث سیاسی فرمانده فیدل شرکت کنند.
منبع: روزنامه شرق/ 14 آذر 1395