ماهرخ ابراهیمپور / روزنامه شهروند| جامعه ایران در گذر از گذرگاههای تاریخی، روزهایی دشوار از سر گذرانده است. هریک از این روزهای دشوار، بر مردم این سرزمین پیامدهایی متفاوت بر جای گذاشته و برخی از این آثار تا امروز تداوم یافته است؛ آثاری که در تاریخ اقتصادی نیز کماکان به شکلی پررنگ ما را در زمینههایی به درنگ واداشته است؛ به عنوان نمونه این که چه چیز موجب تداوم گرهخوردن رفتارهای اجتماعی به اقتصاد ایرانی از گذشته تاکنون شده است.
شاید بازنگری سطرهایی از کتاب «جامعهشناسی نخبهکُشی» اثر علی رضاقلی تااندازهای پاسخگوی این مساله باشد «با کمی اغماض میتوان گفت که تمامی مشکلات اقتصادی- سیاسی و اجتماعی ایران و آنچه در مجموع عقبماندگی نام گرفته است، ریشههای تاریخی دارند و رفع یا تخفیف آن مشکلات هم بدون مراجعه به ریشههای تاریخی و شناخت دقیق آن به احتمال زیاد غیرممکن است. فعالیتهای اقتصادی یکی از فعالیتهای اصلی بشر در عرصه زندگی اجتماعی است. اول اجتماعی است و سپس اقتصادی. فعالیتهای اجتماعی نیز کم و بیش همه هویت جمعی و تاریخی دارند، به عنوان مثال بهرهوری پایین یا آنچه در زبانهای عامیانه کمکاری و تنبلی و عدم خلاقیت یا ... نامیده میشود، همه ریشههای رفتاری هنجاری سنتی دارد و هم علل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دارد و هم ریشههای معرفتی گذشته از جمله کلام و اخلاق که آشنایی با آنها کمک ارائه راه حل برای اصلاح آن است».
برای آگاهی از رفتار ایرانیان در گذر تاریخ با تکیه بر گرایش قابل توجه مردمان این سرزمین به کالاهای وارداتی، برآن شدیم با دکتر غلامحسین باهر گفتوگو کنیم. باهر، دارای لیسانس حقوق از دانشگاه تهران است، کارشناسی ارشد اکونومتری از دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران، دکترای برنامهریزی اقتصادی از دانشگاه کنکوردیای کانادا و فوق دکترای فلسفه مدیریت منابع از شورای تحقیقات ملی کانادا، وی را به اندیشمندی چندبعدی بدل ساخته است. او از زاویه رفتارشناسی ایرانیان، به گرایش ایرانیان به کالاهای وارداتی میپردازد.
جناب دکتر باهر! آنگونه که گزارشها و منابع تاریخی در دورههای صفویه تا میانههای دوره قاجار نشان میدهد با وجود آن که ایران هنوز به حوزه تاریخ مدرن و نوین خود وارد نشده است، در برخی بازارهای ایران حتی در شهرهای دورافتاده نیز انبوهی از وسایل و اجناس وارداتی وجود داشته است. به نظرتان علت گرایش به مصرفگرایی جامعه در برهههای دور زمانی چیست؟
بررسی تاریخ ایران نشان میدهد اقتصاد مردمان این سرزمین بر کشاورزی و گلهداری مبتنی بوده است و تولید صنعتی نداشتهاند. تولید سنتی همچنین افزون بر کشاورزی و دامداری، کارهای دستی بوده که گلیم، جاجیم، فرش و دستساختههایی دیگر را دربرمیگرفته است. بالطبع هنگامی که جاده ابریشم، مصنوعات دیگر سرزمینها را به اینجا میآورد، جاذبه آنها نگاه این مردمان را میگیرد. این علاقهمندی تا زمانی ادامه یافت که در روزگار معاصر در این سرزمین کشف شد. هنگامی که نفت به میان آمد، محصولات کشاورزی و دامداری افت کردند زیرا اکنون پول نفت موجب میشد چندان به شکوفایی آنها اهمیت ندهیم و از پول نفت، محصولات کشاورزی و دامی را نیز وارد کنیم. بدینترتیب ایران که از روزگار دور یک جامعه صنعتی نبود، هنگامی که در یکصد سال اخیر با مدرنیته آشنا شد و مظاهر و محصولات آن را پذیرفت، با یک فرآیند تازه روبهرو شد؛ مدرنیته با خود تمدن غرب را آورد و ورود آن تمدن با کالاهای مصنوعی همراه شد.
در تبادلات با غرب، گونهای مبادلههای تجاری روی میدهد. برای مثال انگلیسیها با رفتوآمد به ایران، با تجارت فرش، پس از مدتی فرش ماشینی را با الگوبرداری از فرش ایرانی تولید میکنند. در برابر با وضعیتی دگرگونه در ایران روبهروییم. گزارشی داریم که عباسمیرزای قاجار در دوره ولیعهدی میکوشد با وارد کردن تجهیزات نظامی، سپاه ایران را تجهیز کند اما ما قادر به تولید و ساخت این تجهیزات نیستیم. چه چیز باعث میشود ما تنها به وارد کردن محصولات اکتفا کنیم؟
ما اصولا کشوری مصرفکنندهایم. موقعیت سوقالجیشی سرزمین ایران در پیدایش این خوی موثر بوده است. آبوهوا و شرایط اقلیمی شرایطی را پدید آورده است که ویژگی زحمتکشی از گذشتههای دور در مردمان این سرزمین ریشه ندواند. طبیعت نیز به این موقعیت کمک نکرده است. این ویژگی، چه پیش از رسیدن به نفت که زندگی بر پایه دامداری و کشاورزی بوده، چه پس از کشف نفت و معادن، در رفتارهای روزمره ایرانیان نمود داشته است. مطالعات رفتارشناسانهام مرا به این دریافت رسانده است که آبوهوا، اقلیم و موقعیت جغرافیایی و ژئوپلیتیک، وضعیتی را در ما پدید آورده است که به تنبلی تمایل داشته باشیم.
ببیند! مردم در اقلیم آبوهوایی جنوب ایران، به کشت خرما و پرورش شتر بسنده کرده، از این کار نیز راضیاند. ما در ایران با آسودهخوردن و آسودهزیستن خوگرفتهایم؛ شاید اساسا به همین دلیل است که در روزگار کنونی نیز به حق معنوی تولیدات دیگران احترام نمیگذاریم. این وضعیت، گونهای مفتخوارگی را در میان ما پرورش داده و به راحتطلبی انس گرفتهایم. تنها افرادی در میان ما توانستهاند یک زندگی موفق بر اساس رنج و کوشش خود بنا کنند که در برهههایی از زندگی به تنگنا دچار شده، با گذر از آن تنگناها به موفقیت رسیدهاند. مثلا اگر به زندگی امیرکبیر به عنوان یک انسان خودساخته بنگرید، درمییابید هنگامی که در تنگنا گیر افتاده، برای برونرفت از آن، با کوشش بسیار مسیر ترقی را پیموده و همان تنگنا موجب رشد و ترقی وی شده است. گونه نگاه ایرانیان به زندگی و اعتقاد به این که کسی کارها را روبهراه خواهد کرد، موجب شده است کوششی جدی برای تغییر موقعیت خود انجام ندهند؛ گویی منتظرند از آسمان برایشان تغییرهای جدی رخ دهد! در حالی که در آموزههای دینی نیز این اصل بارها تکرار شده است که «از تو حرکت، از من برکت».
یعنی به نظر شما اقلیم و آب و هوا در ایران باعث رواج نوعی راحتطلبی شده است؟
بله، دقیقا! اصلا بالابودن همین روحیه شعر و شاعری در میان ایرانیان، از ویژگی راحتطلبی برآمده است. بیش از هر کشور دیگر، در ایران شاعر وجود دارد؛ این از روحیه راحتطلبی ایرانیان در تاریخ برگرفته شده است.
شما معتقدید روحیه ایرانیها به خوشگذرانی عادت دارد، در حالی که بازخوانی تاریخ نشان میدهد مردم ایران همیشه در شرایطی چندان مرفه نبودند که بخواهند خوش بگذرانند. با این حال رابطه تنگناهای ایرانیان با راحتطلبی در چیست؟
این تنگناها دو واکنش میتوانند در پی آورند؛ یکی آن که با آن رویاروی شوی و بالا بروی و دو، آن که با آن کنار بیایی و پایین بروی. برخورد ما ایرانیها با چنین تنگناهایی، درپیشگرفتن قناعت بوده است. اندیشه قناعت تاریخی ما در زندگی، مصداق این ضربالمثل به شمار میآید که «قناعت توانگر کند مرد را».
درباره رفتارشناسی تاریخی ایران به روحیه خوشباشی و خوشگذرانی اشاره کردید که بخشی از آن برخاسته از اقلیم ما است. خب، تنها ما نیستیم که در چنین اقلیمی زندگی میکنیم، کشوررهایی دیگر نیز در چنین اقلیمی قرار دارند. آیا این کشورها هم به ما شبیهاند؟ آیا تنها اقلیم در این روحیه موثر بوده است؟
خیر! اما کشور ما در یک موقعیت سوقالجیشی جای گرفته و چهار حمله بزرگ را در گذر تاریخ ازسرگذرانده است. ما مانند مطلوبی بودیم که هر کس حمله کرده، در کشور ما مقیم شده و با ما آمیخته است. به نظرم چهره ایرانیها اکنون ترکیبی از مغول، ترک، عرب و افغان است. ژن ما بنابراین مرکب بوده، آریایی اصیل نیست. نمونهای از آن آریاییهای اصیل امروزه در بخشی از هندوستان وجود دارند. آنان افرادی بودند که به هندوستان کوچیدند و به پارسیان هند معروف شدند؛ چشمهای سبز، قد بلند و موهای بلوند، از ویژگیهای ظاهری آنان است که پارسی نیز سخن میگویند.
این دگرگونیهای مهم در ژن ما، به دلیل آنچه در تاریخ بر ما رفته، موجب شده است، از نظر ژنتیک و قومی، مرکب باشیم و این ترکیب ویژگیهای منحصر برایمان آورده است. مشهور است که ضریت هوشی (IQ) ایرانیان بالا است اما هوش هیجانی (EQ) در سطح استاندارد بینالمللی بالا نیست. افرادی که از ایران رفتهاند، هنگام مطرح شدن در سطح جهانی، هوشی بالا دارند؛ برای مثال اکنون ٤٠ نفر در یک سازمان بینالمللی داریم اما این افراد تنها تئوریسیناند و اهل عمل و چندان کاربردی نیستند. برتری ما بدینترتیب در هوش هیجانی نیست. موقعیت سوقالجیشی ایران در زمینه جغرافیای سیاسی، یکی از دلیلهای مهم به شمار میآید که موجب شده است ایران همواره در آستانه آسیبهای جدی همچون جنگ، ویرانی و ناامنی باشد.
مساله پراکندگیهای اقلیمی نیز در این زمینه بسیار موثر بوده است. پایداری و پیوستگی تمدنی نیز از مسایل مهم در این حوزه است؛ اساسا بر این باورم که تمدنهای طولانی در گذر تاریخ، نتوانستهاند آیندهای درخشان داشته باشند. این وضعیت، آسیبهای ویژه خود را داشته است. به تمدنهای کهن که بنگریم، درمییابیم هیچیک از آنها سرنوشتی خوب نداشتهاند مگر آن که با یک انقطاع تاریخی، خود را با زمان همخوان کنند. بسیاری از کشورهای پیشرفته در جهان کنونی، اگر نیک بنگریم، عمدتا کشورهای نوبنیادند.
یعنی در این کشورها انقطاع تاریخی روی داده است؟
بله، دقيقا! اين ها از گذشته تاريخي خود رها شدهاند.
در زمینه تمدنی، موضوعی با عنوان «سازگاری ایرانی» مطرح است. در اینباره مهاجمانی که به ایران آمدند، ماندگار شدند و گاه تغییر مذهب دادند، مانند مغولان، تیموریان. آیا این سازگاری ایرانی درباره نوع رویارویی اقوام مهاجم میتوانسته نقشی داشته باشد؟
البته من واژه «سازگاری» را با «سازشکاری» جایگزین میکنم.
در کتابچه «سازگاری ایرانی» اثر مهدی بازرگان، به جغرافیای سیاسی یا اقلیم پرداخته شده است. با توجه به برخی عوامل که اشاره کردید به شکلگیری ایران امروز منجر شده است و شما از آن به «سازشکاری» تعبیر میکنید، دلیل آن را چه میدانید؟
همانگونه که گفتم ما در رویارویی با اقوام مهاجم، سازگار نشدیم، سازشکاری کردیم؛ چون اگر سازگاری در میان بود، طبعا باید سازندگیِ رو به جلو روی میداد. برای مثال اگر ترکهای آسیای مرکزی یا مغولان یورش آوردند، باید سازندگی پدید میآمد. گونهای از سازندگی گرچه در مرحله نخست شکل گرفت، ماهیت آن اما سپس به سازشکاری دگرگون شد؛ یعنی به جای آن که ما از خوبیهای آنها تاثیر بپذیریم، برخی خوبیهایشان را با بدی آمیختیم و آن رفتارها را تغییر دادیم. اندیشهای که اکنون در ایران داریم، بدترین گونه اندیشهای است که میتوان از یک مجموعه ایدئولوژیک برون آورد. فردوسی نیز در سرودههایش پیشبینی کرده است که ایرانی، ترکیبی از قوم عرب، مغول، ترک و تاتار خواهد شد. او به نظرم توانسته است ترکیب ژنتیک ایرانی را در آینده پیشبینی کند. این حکیم برجسته خواسته است با این آیندهنگری به ما هشدار دهد. پیشبینی او اکنون درست تعبیر شده و وضعیت کنونی ما برگرفته از آن است که کنش ما در رویارویی با اقوام مهاجم درست نبوده است.
درباره سازشکاری ایرانی، همانگونه که اشاره کردید، بخشی از آن ناشی از جغرافیای سیاسی بوده و ما در آن مقصر نبودیم و نقش نداشتیم. مثلا پس از حمله مغول با یک فترت طولانی در زمینه اجتماعی روبهرو میشویم و معروف است پس از این حمله فرقههای عرفان و تصوف گسترش مییابند. بنابراین بخشی از این مسایل از اراده ما بیرون بوده است.
بله، همینگونه بوده است، اما ما که نمیخواهیم در این میان مقصر را بیابیم؛ انگیزهمان یافتن مولفههای تاثیرگذار بر گرایش ایرانیان به سازشکاری است. برای مثال سونامی، زلزله یا بمباران اتمی در ژاپن آیا به اراده آنها بوده است؟ آنها اما هیچگاه دست روی دست نگذاشته و برنامهریزی کردهاند تا با پیامدهای آن پدیدههای ویرانگر رودررو شوند. تجربه تاریخی ایرانیان در رویارویی با مسائل پیشبینینشده اما از ارادهای برای معامله با آن اقوام مهاجم و پدیدههای ویرانگر نشان دارد که از همان سازشکاری تاریخی ما برآمده است؛ مساله ما این است! این از ژن و روحیه عافیتطلبی، نه عاقبتطلبی تاریخی ما برمیخیزد.
آیا ساختار سیاسی ایران که مدتها مبتنی بر حکومت شاه بر رعیت بوده است باعث نشده که ایرانیان تمایلی به پروراندن خودباوری یا تغییر شرایط زندگی نداشته باشند؟ البته این رویه تا پیش از تلاشهای عباسمیرزا برای تغییر وضعیت کشور پررنگتر است اما پس از آن باید از یک ایرانی که سالها رعیتگونه با آن برخورد شده، انتظار ایفای نقش موثر در یک جامعه مدرن داشت؟ همینگونه امیرکبیر که میکوشد به اصلاحاتی در جامعه دست بزند تا وضعیت مردم از آن حالت رعیتگونه خارج شود!
ببینید! با وجود نکتههایی که اشاره کردم، ما باید تجربه قرون وسطای اروپا را پشت سر بگذاریم. آنها نیز بسیاری از مسایل امروز جامعه ما را حتی با شدت و گسترهای بیشتر داشتند. آنها دهقان (سِرو) را با زمین میفروختند، ما دستکم این کار را نکردیم. اروپاییان از این مرحله گذشتند اما ما آن مسایل را مرور کردیم؛ یعنی در دهههای اخیر کوشیدیم شکل و شمایل آنچه را از قدیمالایام به دستمان رسیده است، همواره بزک کنیم بیآن که دگرگونی در آن پدید آوریم. در واقع دگراندیشی و نواندیشی نکردیم. تنها مساله حکومت در این میان مطرح نیست، به عبارتی وجود ساختار شاه و رعیت تنها عامل عقبماندگی جامعه ما نیست، که ذات مردم جامعه ما اشتراکناپذیر است. اشتراک در زندگی اجتماعی انسان، از خانواده آغاز میشود.
اگر جامعه را از پایه آن یعنی خانواده در نظر بگیرید، ما در ارایه یک ساختار مشترک به عنوان خانواده نیز مشکل داشتهایم، یعنی نتوانستهایم یک جمع کوچک با عنوان خانواده را بدون مشکل ارایه دهیم. این وضعیت موجب میشود، مشکل در روزگار کنونی، در محل زندگی و محیط کار نیز تداوم داشته باشد. برخی ایرانیان در تاریخ میپنداشتهاند برای ساماندادن به وضعیتشان به یک دیکتاتور نیازمندند. شاید این نگاه موجب شد منورالفکرها پس از مشروطه، سراغ رضا خان رفته، او را بر مسند قدرت و پادشاهی بنشانند. آنها در روزگار یادشده مشکل جامعه ایرانی را که تمایل داشت به سوی ساختار مدرن و نهادهای قانونی حرکت کند، بدینترتیب حل کردند؛ یعنی به تصور خودشان با آوردن رضا شاه مساله را حل کردند.
اینجا مساله را در استبداد ایرانی یا فردگرایی ایرانی میبینید؟
خیر! به استبداد ایرانی قائل نیستم، که، تنها با بازخوانی تاریخی جامعه ایران، تصویری از آن ارایه کردم. میخواهم بگویم مساله جامعه ما نداشتن فرهنگ اشتراکجویانه است یعنی تا زمانی که اکثریت جامعه به سوی حرکتهای دستهجمعی، که تجربه کشورهای پیشرفته است، سوق نیابد، همین شرایط را خواهیم داشت؛ گاه به اندازهای ما را خسته و بیرمق میکند که به مدیران مستبد یا دیکتاتور متمایل میشویم، در حالی که انسان موجودی اجتماعی است و به دلیل سلولهای متعدد و متفاوت مغزی نسبت به دیگران، گرایشی برای زیستن در کنار دیگران در او پدید میآورد.
این وظیفه برعهده روشنفکری ما جای دارد؛ گونهای روشنفکری که در گذر تاریخ حضور داشته و من به آن روشنفکری نقطهای میگویم، در حالی که باید از روشنفکری روزانه یا آفتابی برخوردار باشیم تا همه جا را برایمان روشن کند و سیال باشد. منظورم از روشنفکری این نیست که بسان شبی و چند ستاره باشد، که، دریافتام از روشنفکر، حضور موثر فردی در جامعه است که بتواند مشکلات جامعه را با راهکار نشان دهد. وجود نوسانیِ روشنفکری در ایران موجب شده است ما در پی ستاره باشیم؛ وضعیتی که امروز ما را برآن داشته است در تیمهای هنری و ورزشی خود نیز به دنبال ستاره یا قهرمان بگردیم. این رویکرد موجب شده است این نکته را فراموش کنیم که رویکرد بازیکنان یک تیم در بازیهای دستهجمعی، مهم است نه این که فردی در میان آنها به عنوان ستاره بدرخشد. این شیوه کنش موجب شده است جامعه ما همواره در پی رویکردهای انفرادی باشد و چندان به کارکردهای دستهجمعی روی نیاورد.
چنین رویکردی، از میل گریز از اجتماع و تمایل به فردگرایی در نهاد ایرانی برمیخیزد. بنابراین گرایش ما به کارهای جمعی، به حضور فعال روشنفکری در جامعه بازمیگردد؛ نه البته روشنفکری که مانند یک ستاره در برههای نمایان میشود. درباره امیرکبیر یا قائممقام فراهانی باید بگویم آنها ستارههایی بودند که در یک دوره ظهور کردند و جامعه را به سوی بهتر شدن سوق دادند. همچنین، پیدا شدن چنین ستارههایی که توانستند نیمنگاهی به تغییر شرایط زندگی مردم داشته باشند، موجب شده است ما همواره به دنبال ستاره باشیم. چنین رویکردی نشان میدهد جامعه ما به بیداری و فعالیتهای مشترک اعتقادی ندارد، در حالی که همیشه نباید منتظر ستاره بود، خود مردم یک جامعه باید برای تغییر شرایط آن متحد شوند و آن را به سوی فردای بهتر سوق دهند. بازخوانی تاریخ ایران نشان میدهد در فعالیتهای مشترک مانند حرکت مشروطه که مردم و روشنفکران در یک راستا حرکت کردند، اقداماتی مشترک برای تغییر ساختار جامعه صورت گرفت اما در ادامه ناکام ماند. در توجیه این ناکامی شاید بتوان گفت درون هر ایرانی یک شاهک وجود دارد که اگر فرصت بروز پیدا کند، به شاه تبدیل میشود.
آیا از نظر روانشناسی تاریخی، این شاهک ایرانی در دورههای گذشته نیز وجود داشته است؟
میخواهم از جنبه رفتارشناسی به این مساله بنگرم. بنا به روایتهای قرآنی، ما نفسی اماره داریم که اگر محدود شود، این شاهک نیز کنترل خواهد شد. توصیههای قرآنی در رفتارشناسی نیز مصداق مییابد، یعنی تربیت جامعه از تربیت نفس از خود آغاز میشود زیرا وقتی در نهاد خانواده یک پدر یا مادر خوب باشیم، میتوانیم در جامعه نیز با مهربانی با دیگران رابطه برقرار کنیم. در صورتی که در جامعه همیشه کوشیدهایم به جای خود، دیگران را اصلاح کنیم. انسان البته به نظرم بیشتر به بدی گرایش دارد و این از نفس اماره برمیآید. اگر به گذشته بنگریم، افرادی در جامعه ما توانستند به عنوان یک الگو یا فرد موفق و دلسوز مطرح شوند که از اختیار چیرگی بر نفس اماره بهره بردند؛ اینگونه نبوده است که آنها افرادی جدا از جامعه و با دیگر افراد بسیار متفاوت باشند. آنها نیز از میان همین جامعه ایرانی رشد کرده، برخاسته و کوشیدهاند حرکتی اصلاحی انجام دهند یا گامی موثر بردارند و به سرانجام برسانند؛ هرچند گامهایی کوچک که برای اصلاحگری در جامعه ایرانی همواره برداشته شده، تدوام نیافته است.
به مساله واردات بازگردیم که در سفرنامههای عهد صفوی و قاجار نیز به آن اشاره شده است. امروز نیز خارجیهایی که به ایران میآیند از گرایش ایرانیان به کالاهای خارجی تعجب میکنند و معتقدند این تمایل به بهرهگیری از کالاهای آنان حتی بیش از مردمان خود کشورهای تولیدکننده است. بنابراین حکایت سیاحان نشان میدهد این وضعیت از گذشته وجود داشته است. این گرایش در آن زمان چه دلیل میتواند داشته باشد؟
اشاره کردم که این استثناها را باید کنار بگذاریم. درباره تمایل به کالاهای خارجی در گذشته باید بگویم این رفتار ریشه در قشر اشراف جامعه داشته است که برخی از کالاهای وارداتی را میخریدند و امروزه این کالاها در موزهها نگهداری میشود. گرایش به اینگونه کالاها در آن زمان اما ویژه اشراف جامعه بوده و یک روستایی دورافتاده توانایی خرید چنین کالاهایی را نداشته است، در حالی که در موزههای ما کالاهایی لوکس مانند ساعت طلا، گلدانهای شیک وظروف طلا و نقره دیده میشود. بنابراین تبادل کالای خارجی در ایران به شکل امروزه نبوده که استفاده از کالاهای خارجی یک تفاخر به شمار میآید و در سطحی گسترده رواج داشته باشد. صادرات کالا در جامعه ایران البته روندی پیچیده و پرزحمتی دارد که سودی چندان نیز نصیب افراد نمیکند اما واردات اینگونه نیست و میتوان با وارد کردن کالا از سودی بسیار بهرهمند شد.
گرایش به کالای وارداتی چه پیامدهایی در رفتار ایرانیان به جای گذاشته است؟
خودباختگی یکی از رفتارهایی است که در اثر گسترش بهرهگیری از کالاهای خارجی در جهان سوم پدید میآید. زمانی که خوراک، پوشاک و لوازم منزل، وارداتی باشد، آرامآرام رفتار و سلوک فرد نیز به سلک خارجیها درمیآید؛ رفتاری که مصداق این ضربالمثل است «از کوزه همان برون تراود که در اوست». کسانی که در خارج تحصیل کردهاند نیز طبیعتا در گرایش به سوی مصرف کالاهای خارجی بیتاثیر نیستند زیرا اگر رفتار آنها درونی نشده و به گونهای خودباختگی دچار شده باشند، پس از حضور در جامعه خود رفتار جامعه غربی را بازمیتابانند و این رفتار، گرایش به سوی مصرف کالاهای خارجی را در پی دارد.
پایان/