بررسی جامعه ایران در حرکت به سوی توسعه از یکسو و شناخت هویت
ایرانی از سوی دیگر، جز با آگاهی از ساختار تاریخی جامعه ایرانی امکانپذیر نیست.
بخشی از این ساختار دیرینه که امروزه کجدار و مریز به زیست خود ادامه میدهد، به
شیوه زندگی مردمان جامعه در قالب عشایری یا کوچنشینی بازمیگردد؛ جامعهای که در
هر دوره با سیاستی ویژه در رفتار حکومتی در تاریخ معاصر ایران روبهرو بوده است.
این رفتارها اما سرانجام نتوانسته است به سروسامانبخشیدن به جامعه عشایری
بینجامد، که البته بر آشفتگی آنها نیز افزوده است. جامعه کوچنشین ایرانی در یک
سده اخیر با سیاستهای متضادی که در حوزه آن اجرا شده، به نابسامانی و تغییر
ساختار دچار شده است؛ همین نابسامانی همراه با بیبرنامگی، آسیبهای گوناگون
اجتماعی و نیز زیستمحیطی در پی آورده است.
برای آگاهی از چگونگی دگرگونی ساختار جامعه از کوچروی به یکجانشینی
و پیامدهای تاریخی این دگرگونی در ایران، با دکتر بهرام امیراحمدیان، استاد
دانشکده مطالعات جهان در دانشگاه تهران به گفتوگو نشستهایم. این پژوهشگر و
نویسنده به تازگی کتاب «سازمان اجتماعی ایل بختیاری» را نگاشته و منتشر کرده است.
وی با چندین دهه پژوهش درباره ایل بختیاری، معتقد است زیست کوچنشینی در شرایط
کنونی اصلا به سود جامعه ایران نیست.
جناب
دکتر امیراحمدیان! اگر پیشینه جامعه ایران را تا هزارههای دور واکاویم، نشانههایی
آیا وجود دارد که نشان دهد، جامعه ایران، بیشتر یکجانشین بوده یا در قالب شیوه
کوچروی میزیسته است؟
بررسی تاریخ نشان میدهد جامعه ایرانی ابتدا یکجانشین بوده است زیرا
یافتههای باستانشناختی در مناطق و محوطههای باستانی مانند تپههای مارلیک، سیلک
و قزاقی و نیز شهر سوخته بیانگر آناند که تمدن ایرانی تا آنجا که تاریخ برایمان مکشوف
ساخته، زیستی یکجانشین داشته است. برخی شرقشناسان بر این نظرند که بهرهگیری از
مناطق حاشیهای یعنی جایی که زمینهای کشاورزی پایان مییافته و امکان جایگزینی
بهرهبرداری زراعی نیز وجود نداشته، موجب شده است ایرانیان دامدار بخواهند برای
بهرهبرداری از منابع تجدیدشونده به مناطق حاشیهای شهرها و روستاها بروند. این
مناطق هرچه دورتر میشدند،گونهای از کوچنشینی شکل میگرفت. باید به این مساله
نیز توجه داشت که ریشه ایل و اصطلاحات قشلاق و ییلاق به پس از یورش ترکان به ایران
در سدههای اسلامی بازمیگردد. این واژهها ریشه ترکی دارند و بعدا به حیطه زبان
فارسی وارد شدهاند.
تمدن ایرانی بر اساس کشاورزی و یکجانشینی، نه کوچ نشینی بوده است.
شاید بعدها که مهاجمان غیر ایرانی به ایران حمله کردند و زمینها و روستاهای حاصلخیز
را گرفتند برخی از خانوارها ناگزیر شدند برای ادامه زندگی به مراکز دوردست و حاشیهها
بروند؛ این، گونهای فن بهرهوری از منابع طبیعی بوده است. اصولا در مناطقی که
منابع در دسترس است اما آب و امکانات زارعی نیست، انسانها از مناطق جایگزین
استفاده میکنند و هر کدام نیز شیوههای ویژه خود را دارند.
بنابراین میتوان گفت زمانی که انسان هنر بهرهوری از چراگاهها و
منابع تجدیدشونده زمینی را آموخت، به این اندیشه رسید که دامهای خود را نیز برای
چرا به آن مناطق ببرد. فاصله برای برگشت دام به مناطق اصلی، گاه در این میانه زیاد
بوده، بدینترتیب به اجبار در همان مکان به گونه موقت اقامت کرده است. این افراد
زمانی که در آنجا اقامت کردند، به نیروی کار نیاز داشتند، پس همسر و خانواده را
نیز با خود میبردند تا کارها را بهتر اداره کنند. کوچنشینی در جوامع گوناگون در
گذر تاریخ به همین ترتیب پدید میآید. واژگانی چون عشیره و طایفه، ریشه عربی
دارند. واژگان «ایل» و «ایلخان» نیز پس از سلطه ترکان بر ایران رواج یافت.
بعدها
اصطلاحهای «کوچنشین» و «کوچنشینی» در برابر واژگان «شهرنشین» و «دهنشین» به
کاررفت. در این میان برخی برای استفاده از مراتع جایگزین به مناطق حاشیهای میرفتند
که به آنها کوچنشین میگفتند. استفاده از مراتع در مناطق حاشیهای البته کاری
بسیار خوب بود که نیاز تامین علوفه برای دامها را برمیآورد. بهرهگیری از مراتع
موجب میشد اینان بتوانند از گوشت دام خود بهره گرفته، همچنین از پشم و موی دام
نیز در صنایع دستی استفاده کنند؛ همچنین نباید از شیر و لبنیات دامها غافل شد.
همه این مواد نشاندهنده مدیریت منابع طبیعی و بیانگر سنت خوب ایرانی در بهرهبرداری
از نعمتهای طبیعی بود که در دسترسشان جای داشت.
جامعه کوچرو در گذر تاریخ ایران از چه ویژگیهایی برخوردار بوده
است؟
یکی از ویژگیهای مهم جامعه کوچنشین این بود که آنها با هم قرابت
داشتند. این قرابت عمدتا نسبی بود که میتوانست از راه پیوند ازدواج با طایفههای
همسایه یا تیرههای پیرامون برقرار شود. زمانی که دو طایفه یا دو ایل با هم به
مشاجره و اختلاف میرسیدند بر اساس سنت خود ناگزیر بودند برای آشتی یا برقراری خونبس
دختری به سوی دیگر بدهند یا دختری بگیرند؛ دختر به عنوان وجهالمصالحه خونریزی
نیز داده میشد. در برخی طایفهها البته یکی از فرزندان طرف دعوا، معمولا پسر، را
به عنوان گروگان نزد خود نگه میداشتند. برطرف کردن دعوای میان دو طایفه با
برقراری پیوند ازدواج، سنتی خوب بود زیرا موجب شکلگیری ازدواج درون گروهی یا همان
درون طایفهای میشد و بدینترتیب کمتر پیش میآمد با فردی غریبه وصلت کنند. سنتها
و آیینها بنابر این در چنین جامعهای تداوم مییافت. دیگر ویژگی آنها زندگی در
کنار هم و کوچ و استقرار با یکدیگر بود، حتی در ییلاق و قشلاق نیز متفرق نمیشدند
و از مسیرهای مشخصی به قشلاق و ییلاق میرفتند که به این مسیرهای کوچرو «ایلراه»
میگفتند.
جایی که به عنوان ییلاق چادر برپا میکردند، مکانی ثابت بود که در
میان عشایر ترک به این چادر یورت میگفتند. یعنی همانجایی بود که آبا و اجداد آنها
سالها پیشتر به عنوان ییلاق و قشلاق برگزیده بودند و به عنوان نسق عشایری آنها
از چند نسل پیش به ارث رسیده بود. مانند نسق زارعی که به یکجانشین کشاورز رسیده
بود، مکان قشلاق و ییلاق نیز به عنوان نسق کوچنشینی برایشان مانده بود. همچنین
برخی سنتهای آنها مانند خواستگاری، شیوه ازدواج، عروسی، برگزاری آیینهای دینی،
سوگواری، خواندن لالایی و برخی آداب دیگر و روزهای سعد و نحس، نسلبهنسل جابهجا
شده بود. برخی از این طایفهها حتی پس از آن که یکجانشین شدند، آن سنتها را حفظ
کرده، تداوم بخشیدند. سورنا، چوببازی، رقص چوب و سنتهای دیرین عروسی هنوز در ایل
بختیاری بر جای مانده است که حفظ و ثبت این آیینها و آداب و رسوم و حتی صنایع
دستی، ماندگاری فرهنگ کوچنشینی را موجب شده است.
جامعه عشایری در سیر دگرگونی خود به سوی جامعه یکجانشین، چه چیزهایی
از دست داده و چه چیزهایی به دست آورده است؟
هر جامعه برای خودش ویژگیهایی در گذر تاریخ داشته است. تحصیل و
گسترش سواد در جامعه کوچنشین ایرانی برای همه امکانپذیر نبود. دستیابی به خدمات
بهداشتی نیز در زمانهای ضروری امکان نداشت. همین مشکلها موجب شده بود بسیاری
زنان باردار هنگام کوچ از دست بروند. گورستانهایی در مناطق دوردست به محدودههای
کوهستانی وجود دارد که آبادی در نزدیکیهای آنها نیست، یعنی عشایر در مسیر کوچ
خود برخی زنان و افراد ایل را که به بیماری دچار شده و جان خود را از دست داده
بودند، همانجا در مسیرهای خود به خاک سپردهاند. مکانی به نام مافگه (معافگاه)
همچنین در مناطق ییلاقی و قشلاقی وجود داشته است که ایلاتیها یا عشایرها گاه به
آنجا میرفتند؛ سنگهایی در آنجا به عنوان مزار چیده شده بود که در آنجا گریه و
زاری میکردند. مزارهایی در این مکانها وجود دارد که وقتی عزیزانشان در غربت
مردند و نتوانستند با خود بازگردانند، به ناچار آنها را در آنجا دفن کردند.
مافگه بنابراین جایی به شمار میآید که مکان محاق بوده و به یادبود
مردگان ساخته شده است. موسیقی عشایری در مسیر تبدیل زندگی کوچرو به یکجانشینی کمرنگ
شده است. این دگرگونی میتواند به این دلیل باشد که آنها پس از یکجانشینی و
دسترسی به امکانات از جمله بهداشت، تکنولوژی، وجه سرگرمی موسیقی برای آنها کمرنگ
شده و این فرهنگ بدینترتیب به حاشیه رانده شده است. آنگاه که زندگی کوچنشینی را
در تاریخ ایران بازمیخوانیم، درمییابیم برای آنها بسیار دشوار بوده است با
امکانات و محدودیتهای ایلراهها و دگرگونی محیط جغرافیایی و قلمرو زیستی، روشهای
کهن و زندگی در مسیر کوچ را ادامه دهند. اکنون اگر همین شیوه زندگی را با زندگی
یکجانشینی قیاس کنیم، خواهیم دید برای شهرنشینان بسیار دشوار است حتی در سال یکبار
جابهجا شوند. خب، بیندیشید همین افراد شهرنشین مجبور باشند در سال دو بار جای خود
را تغییر دهند. افراد البته در زندگی کوچنشینی میکوشیدند کمترین اثاثیه و
نیازمندیها را داشته باشند تا در هنگام کوچ آسانتر بتوانند از یک مکان به مکانی
دیگر بروند. باروبنه آنها نیز اما بعدها بر اثر گسترش امکانات و دگرگونی شیوه
زندگی تغییرهایی یافت؛ آنها دیگر به جای این که با گذر از مراتع به ییلاق و قشلاق
بروند، با یاری وسایلی نقلیه مانند کامیون، آسانتر از گذشته جابهجا میشدند.
با این وجود مشکلات سر راه
زندگی کوچنشینی گاه موجب میشد آنها به زندگی یکجانشینی روی بیاورند. این تغییر
سبک زندگی میتواند به دلیل برخوردار نبودن از مراتع گسترده نیز باشد که کوچنشینان
را وامیداشت شیوه زندگی خود را تغییر دهند یا برای آن که منابع تجدیدپذیر به گونهای
به مشکل دچار شده بودند، به دنبال مراتع جدید در مناطق دیگر ساکن شوند. نبود
بهداشت و آموزش مناسب نیز میتواند یکی از دلایلی به شمار آید که آنها را به
تغییر شیوه زندگی واداشته است. این مسایل و موانع، گونهای دگرگونی در زندگی آنها
پدید آورد. در برخی شهرهای عشایرنشین، پیوند و تبادلهایی که آنها با ساکنان
یکجانشین برقرار کردند، موجب شد برخی آداب و رسوم آنها جابهجا شود. این آیینها،
مواردی همچون سنتهای خواستگاری و ازدواج و تولد کودک را دربرمیگرفت. این انتقال
سنت و آیین از زندگی کوچنشینی به زندگی یکجانشینی میتوانست تغییراتی نیز
دربرداشته باشد و آنها آرامآرام با پذیرفتن دگرگونیهایی به زیست خود در جامعه
یکجانشین ادامه دهند. بنابراین این آداب و رسوم که منتقل میشدند هم میتوانستند
تاثیر بگذارند هم تاثیر بپذیرد، به همین دلیل فرهنگی ویژه پدید میآمد که نه به
زندگی یکجانشینی اختصاص داشت نه از دل زندگی کوچنشینی بیرون آمده بود.
خانواده در زندگی کوچنشین چه تفاوتی با نمونه آن در زندگی یکجانشین
دارد؟
خانواده یکجانشین با توجه به امکاناتی که در اختیار داشت و این
امکانات با گذر زمان افزوده میشد، در شیوه و منش آنها تاثیر میگذاشت، در حالی
که زنان در خانواده عشایری با تولید صنایع دستی، شیوهای متفاوت از زندگی داشتند؛
آنها باید گوشهای از کار و فعالیت زندگی کوچنشینی را در کنار مرد خانواده
برعهده میگرفتند یعنی خانواده عشایری از تولید صنایع دستی نیز ارتزاق میکردند که
این صنایع دستی به گونهای بخشی از بازار گذشته جامعه را نیز به خود اختصاص میداد.
این حضور و مشارکت در تولید صنایع دستی، افزون بر وظیفهای بود که زن عشایری در
اداره خانه (چادر)، تهیه غذا و نگهداری کودکان نیز برعهده داشت. شیردوشی و تولید
فرآوردههای شیری، نگهداری دام و گاه چرانیدن آنها برعهده زنان بود. اینگونه
زندگی فرهنگ ویژه خود را داشت. در برابر زندگی یکجانشینی زنان در نگهداری دام،
شیردوشی وظایفی را به عهده میگرفتند. زن یکجانشین در خانه خود دام داشت و شیر آن
را میدوشید و از پشم و موی آن نیز برای بافتن جاجیم و گلیم بهره میگرفت. زن
یکجانشین با پیشرفت تکنولوژی در تاریخ معاصر با بهرهگیری از برخی صنایع از جمله
چرخ خیاطی برخی از نیازهای خانه را تا اندازهای رفع میکرد؛ حال این که همین
پیشرفت تکنولوژی وسایلی با خود داشت از جمله رادیو، تلویزیون که بخشی از وقت
خانواده را به خود اختصاص میداد. شبنشینیها و دیدارهای جمعی بدینترتیب به گوش
کردن رادیو یا تماشای تلویزیون تبدیل میشد. این تکنولوژی دگرگونیهای بسیار شگرفی
در خانواده یکجانشین ایرانی برجای گذاشت. با این حال، از لحاظ جامعهشناسی و مردمشناسی
روستایی تاثیرهایی بسیار چشمگیر از دوره قاجار تا دوره پهلوی در زندگی کوچنشینها
و یکجانشینها به وجود آمد.
رویداد تختقاپو کردن عشایر در دوره پهلوی اول، جدا از نگاه
ایدئولوژیک، چه تاثیرهای مثبت یا منفی بر جامعه کوچرو در ایران برجای گذاشت؟
عشایر در زمانی که پهلوی اول تصمیم گرفت سبک زندگیشان را تغییر دهد،
در چادر زندگی میکردند. این چادر طبیعی از نمد و حصیر و مواد دیگر مانند آن،
انعطافپذیر بود و قابلیت جابهجایی داشت، در حالی که در زندگی یکجا نشینی آن زمان
درِ خانهها در روستاها و شهرها از تخته بود. وقتی مسئولان تصمیم گرفتند زندگی
عشایر ایرانی را دگرگون کنند گفتند ما میخواهیم چادر شما را به خانهای تبدیل
کنیم که درب آن دیگر نمد و حصیر و انعطافپذیر نیست و محکم است، بنابراین درِ مکان
سکونت و زندگی شما را تخته میکنیم یعنی دری بر خانه شما قرار میدهیم که از جنس
چوب ساخته شده است. همچنین در آن زمان درِ خانههای روستایی چوبی بود و آهنی نبود
و «قاپو» واژهای ترکی به معنای «در» است. منظور این بود که در حرکت جامعه به سوی
توسعه، چادرهای عشایر به خانه تبدیل و آنها در یک منطقه ساکن شوند.
این تصمیم و دگرگونی با ایستادگی
برخی عشایر روبهرو شد زیرا آنها دارای نسب و نسق و از حق چراگاههایی نیز
برخوردار بودند. اگر این حق چرا در ییلاق بود و آنها در قشلاق ساکن میشدند، و
نیز برعکس، آن حق از میان میرفت. عشایر بنابراین در آن تغییر اجباری، سود خود را
در نظر میگرفتند زیرا یکجانشینی آنها با پرداخت مالیات به دولت و الزام در انجام
خدمت سربازی همراه میشود که هیچکدام مورد علاقه عشایر نبود. پرداخت مالیات در
زندگی کوچنشینی با خوانین ایلات بود. در سرشماریها که میشد شاخشماری میکردند
و دامها را میشمردند و برحسب تعداد دام مالیات تعیین میکردند. از مازاد درآمدی
که نصیب خوانین میشد، چون جایی برای سرمایهگذاری نداشتند و از آنجا که مراتع و
دام نیز محدود بود، آن را صرف طایفهای به نام «عمله» میکردند. عمله، طایفه مسلح
بود که برای آنها تسلیحات میخریدند. در جایی که خان در قشلاق یا ییلاق سکونت
داشت تعداد تفنگچیها را افزایش میداد و زمانی که نیروی نظامیاش قوی میشد میتوانست
قلمروهای دیگر را تصرف کند. این در حالی بود که دولت مرکزی، برای کنترل آنها
دسترسی نداشت. همچنین تا پیش از اجرای برنامه تختهقاپو کردن عشایر و ایلات در
دوره پهلوی اول، چندان برنامه آموزشی نیز برای مردم و کودکان لازمالتعلیم در نظر
گرفته نشده بود. زندهیاد محمد بهمنبیگی، بنیانگذار آموزش عشایری شد و با خود
اندیشه کرد زمانی که مدرسه نمیتواند در میان عشایر ساخته شود، معلمان میتوانند
خود به میان کوچنشینان رفته، به آنها آموزش دهند. دولت مرکزی بنابراین با
فرستادن معلمان میتوانست به آنها خدمات ارایه کند. این در حالی بود که جامعه
عشایری ما از بهداشت، آموزش و خدمات رفاهی بیبهره بود و بدترین شرایط اجتماعی را
تاب میآورد.
نرخ مرگومیر در میان آنها از یکجانشینان بالاتر بود و نبود دسترسی
به بهداشت سبب افزایش مرگومیر نوزادان آنها در هنگام تولد میشد. نبود خدمات
بهداشتی، کاهش امید به زندگی را در میان جامعه عشایری در پی میآورد. حکومت پهلوی
اول با این همه برای کنترل عشایر تصمیم گرفت برنامه تختهقاپو کردن را به اجرا بگذارد.
نیروهایی که مخالف قدرتگیری دولت مرکزی بودند اما به ویژه با نگاهی ایدئولوژیک به
این تصمیم در برابر اجرای آن ایستادند؛ به گونهای که پس از تبعید رضا شاه از کشور
در سال ١٣٢٠ خورشیدی، کوچنشینی به روال گذشته بازگشت.
دولت اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ١٣٥٧ در برنامه سوم
توسعه باز تصمیم گرفت زندگی عشایری را به یکجانشینی تبدیل کند. این برنامه باید در
١٠ سال به اجرا درمیآمد. اگرچه پیش از تصمیم برای ثابت کردن مکان زندگی عشایر،
رویکرد تصمیمگیران به شکلی بود که وقتی طرح کوپنی در آغاز انقلاب به اجرا درآمد،
برخی امتیازها برای جامعه عشایری در نظر گرفته شد و به آنها افزون بر روغن و
برنج، آرد نیز دادند. بنابراین دگرگونیهای اجتماعی ما موجب شد امروز به جای این
که همه آنها ساکن شده باشند و دیگر از کوچ خبری نباشد و تنها استفاده اصولی و
کارشناسانه از مراتع صورت بگیرد، همچنان شیوه گذشته البته با دگرگونیهایی
در ظاهر در حال انجام باشد. نظر بر این بود که فعالیت دامداری و بهرهبرداری عشایر
از مراتع، به عنوان منابع تجدیدشونده، ادامه یابد اما شیوه استفاده از مراتع به
شکلی دیگر باشد. این شیوه زندگی در شوروی سابق نیز معمول بوده است؛ آنها نیز از
مراتع استفاده میکردند اما در کنار مراتع ساکن نبودند، که با بهرهگیری از وسایل
تکنولوژی دام خود را به مراتع میبردند و پس از بهرهمندی از علوفه و دام، به مکان
زندگی خود بازمیگشتند. حتی در نیوزیلند و در برخی کشورهای دیگر نیز ، از مراتع
برای بهرهبرداری دامی بهره گرفته میشود. برخی از کارشناسان مردمشناسی علاقه
داشتند جامعه عشایری به همان شکل به زیست خود ادامه دهد تا آداب و رسوم کهن آنها
نیز زنده بماند. آنگونه کارشناسان از اینرو با تختهقاپو کردن عشایر مخالف بودند؛
گرچه اعتقاد داشتند عشایر باید از بهداشت و آموزش برخوردار شوند.
به نظر شما تداوم زیست کوچنشینی و عشایری آیا در جامعه کنونی ایران
امکانپذیر است؟
مطالعات من نشان میدهد راه رستگاری و نجات این جامعه در یکجانشینی
بوده است. دولت، پس از انقلاب گرچه در سازمان برنامه و بودجه، سیستمی برای تبدیل
کوچنشینی به یکجانشینی طراحی کرد که در برنامههای دوم و سوم توسعه نیز دنبال و
بودجههایی بسیار برای آن صرف شد، اما کاری از پیش نبرد زیرا دو جریان متضاد در
کنار هم قرار میگرفتند. اما نگاه جامعهشناسانه و اقتصادی به شیوه بهرهبرداری عشایر
از مراتع در گذشته سبب شد بسیاری از منابع طبیعی این سرزمین از میان برود زیرا در
زمانی که عشایر سازمان اجتماعی خودشان را داشتند بهرهبرداری از مراتع به شکل
بسیار سنتی انجام میشد و البته کاربردی بسیار خوب داشت. عشایر در آن شیوه، تا پیش
از بهار و سبز شدن مراتع و گلدادن گیاهان مرتعی، از آنها بهره نمیگرفتند و بر
اساس تقویم سنتی کوچ رفتار میکردند، اما چون اکنون جامعه بدون برنامه است و
سازمان ریشهدار برنامه و بودجه در سالهای اخیر از میان رفت، آنچه در میان ایل
پدید آمده مورد پذیرش نیست. این مساله موجب شده است هر کدام از ایلات و عشایر
بکوشند هرچه زودتر به مراتع برسند و از آن بهرهبرداری کنند. این شیوه نابودی
بسیاری از مراتع کشور را در پی آورده است. کاهش مراتع در مناطق گوناگون ایران
همچنین مسایل زیستمحیطی را موجب شده است. سیلهایی که اکنون به راه میافتد، به
دلیل از میانرفتن پوشش گیاهی مراتع بر اثر چرای بیرویه دامهای عشایر و دامداران
است. اینگونه مشکلات، خسارتهایی سنگین به کشور و مردم وارد میآورد. زیانی که
اکنون زندگی عشایری به زیستبوم و مراتع وارد میکند، بیش از سود آنان است و بسیار
جبرانناپذیر مینمایاند. سامانبخشی به زندگی عشایری نیز البته تحت تاثیر مسایل و
خدمات دولتی قرار نگرفته و آنها هنوز مشکلاتی از جمله بیسوادی جوانان و بسیاری
مسایل دیگر را دارند.
منبع: روزنامه شهروند/ 9 آذر
1395/ گفتگو از ماهرخ ابراهیمپور