نام ستارخان حداقل برای آنانکه سیر تاریخی مشروطه را دنبال کردهاند، آشناست؛ مسیری که پر از تلاطم و دگرگونیهای شخصیتی برای این سردار ملی بود تا به یک چهره مؤثر در تاریخ تحول سیاسی کشور تبدیل شود. بههمیندلیل میتوان در چندین جبهه به بررسی شخصیتی ستارخان پرداخت.
در نقطه آغازین بیوگرافی این شخصیت، به ویژگیهای اقلیمی منطقهای میرسیم که او در آن دیده به جهان گشود؛ روستای بیشک ورزقان که جوانان آن به مردان نبرد مشهورند. مسئله تا دوران نوجوانی مشهود نیست تا ستار قرهداغی در کنار پدرش به بزازی مشغول باشد؛ درست تا آغاز حسی انتقامجویانه به عقیده برخی و قتل برادرش اسماعیل که به جرم همکاری با فردی فراری از قفقاز به دستور مسئولان حکومتی کشته شده بود. پس از این واقعه، شرایط ماندگاری در ارسباران برای خانوادهاش مهیا نبود تا ستار به تبریز مهاجرت کند و ساکن محلهای با عنوان «امیرقیز» یا امیرخیز باشد؛ محلهای که این روزها با نام ستارخان گره خورده است و سمبل مقاومت تبریز در تاریخ عنوان میشود. این قسمت از زندگینامه ستارخان فصل مشترک بسیاری از مطالبی است که درباره بیوگرافی او نگارش یافته است.
به عقیده مورخانی از جمله کسروی، ستارخان در مقاطع جداگانهای قرار گرفت که در شکلگیری عقاید و اندیشههای آرمانگرایانه او تأثیر بسیاری داشت. تواناییهای او در زمینه اسبسواری و تيراندازی که از مهارتهای بسیاری از قرهداغیهای آن دوران بود، ستار را به مهرهای قدرتمندتر تبدیل کرد تا جزء سواران حاکم خراسان باشد، اما بدونشک سخنان بسیاری درباره سفر او به عتبات عالیات مطرح میشود؛ سفری که در شکلگرفتن عقاید دینی او مؤثر بود. درواقع میتوان به این نتیجه رسید که قسمت بزرگی از عقاید ستار قرهداغی در خارج از تبریز جریان یافت تا این شهر محلی برای عملگرایی او باشد. با وجود احساسات منفی نسبت به جریان حاکم در ایران، مورد لطف مظفرالدین میرزای ولیعهد قرار گرفت تا از همان لحظه بهبعد ستارخان نام بگیرد و در جمع تفنگداران ژاندارمری برای محافظت از ولیعهد حضور داشته باشد.
پیش از تمامی اتفاقات در جوانیاش به جمع لوطیان تبریز پیوسته بود؛ همان سنتی که آغاز و کمالش در دوره قاجار به حساب میآمد و این خصوصیات رفتاری و اخلاقیاش زمینه درگیری با یکی از مأموران محمدعلی میرزا را فراهم كرد تا از شهر بگریزد. اعتقاد اصلی و غالب اهالی تاریخ بر این است که ستارخان در این بازه زمانی به عیاری پرداخته بود که احیاگر اندیشه عیاران است. درواقع او از ثروتمندان میگرفت و به فقیران عطا میکرد و چارهای جز مبارزه با جبر زمانه خود نداشت. با گذشت زمان، به درخواست علما و مجاهدین حضور در انجمن حقیقت و انجمن ایالتی تبریز لحظه رسمیشدن حضور او بههمراه باقرخان در جرگه مشروطهخواهان بود تا داستان درگیریاش با رحیمخان و شجاعالدوله نقطه اوجی در جریان مشروطیت باشد. مقاومت ١١ماهه او و اهالی تبریز به یک موفقیت بزرگ ختم میشود. اسماعیل امیرخیزی در کتاب قیام آذربایجان به چهار نبرد مهم و اساسی ستارخان اشاره میکند. نبردهای قراملک، الوار، خطیب و حکمآباد مقاومت را به نتیجه میرساند تا همین روند جریان مشروطیت را به شهرهای دیگر منتقل کند تا قزوین ضربه پایانی مشروطیت بر پیکره محمدعلیشاه قاجار باشد و ١٧ ربیعالثانی برگ سبزی برای مجاهدین نام گیرد و محمدعلیشاه موافقت خود را با اعطای مشروطیت و افتتاح مجلس شورای ملی اعلام کند.
در تاریخ، صحنه انتهای زندگی قهرمان داستان چند ظرف مکانی مشخص دارد؛ تهران، پارک اتابکی، دستور خلع سلاح، امتناع و مرگ در ٢٨ ذیالحجه ١٣٣٢. درواقع آنچه که سعی به ذکرشدن در این روند تاریخی بود، اشاره به مشترکاتی است که مناقشات چندانی را در پی نداشته است. با وجود واقعهنگاریهای زندگی ستارخان، شبهات بسیاری درباره زندگی او وجود دارد که حاصل همنشینی او با افرادی با اندیشههای متفاوت است؛ اندیشههایی که به یک هدف مشترک ختم شده است و آن چیزی جز مبارزه با استبداد نبود. در این مجال به برخی شبهات بیپاسخ درباره ستارخان میپردازیم.
محرکهای حرکتی ستارخان
همواره عدهای سرچشمه نبرد ستارخان با استبداد حاکم را در دوران نوجوانی میدانند چراکه معتقدند حس کینه ناشی از قتل برادرش ازسوي مأموران دولتی است. درحالیکه خاندان سردار ملی وجود چنین مسئلهای را نفی میکنند و معتقدند که مردمگرایی و حضور در طبقه اصلی جامعه، محرک اصلی او برای چنین اقدامی بود. حال اگر بحث کینه و حس انتقام مطرح بود، ستارخان در جمع تفنگداران ولیعهد قرار نمیگرفت. بههرحال سیر تحولات تاریخی را نباید در اقدامات مقاومتی او به فراموشی سپرد.
عقاید دینی ستارخان
بسیار مطرح شده است که حرکت ستارخان مورد تأیید علمای نجف بود. شواهد تاریخی و گفتوگوهای اعضای خاندان سردار ملی از شیخیهبودن او و باقرخان خبر میدهند. این فرقه نام خود را از شیخ احمد احسایی گرفته است که خاستگاه آن عربستان عنوان میشود و با دعوت فتحعلیشاه قاجار به ایران مهاجرت کرد. با وجود اين مورد تکفیر ملامحمدتقی برغانی قرار گرفت. تفکر شیخیه تفاوتهایی درمورد معاد، ترکیب اصول دین و نحوه ظهور امام زمان داشته است. همین مسئله تناقضاتی را درباره عقاید مذهبی ستارخان و حمایتهای علمای نجف از او در ذهن بسیاری ایجاد كند و هنوز پاسخي به این مسئله ارائه نشده است.
میتوان باقطعیت نتیجه گرفت وی مقلد افرادی همچون آخوند خراسانی و ثقهالاسلام بوده است. شاید یکی از دلایل اصلی اشارهنشدن بیش از حد نام آنها از سوی علمای معاصر، چنین مسائلی باشد.
اختلافات ستارخان و باقرخان
همواره به دوستی سردار و سالار ملی اشاره شده است. در کنار این دوستی اختلافات بسیاری نیز مشاهده میشود. این اختلافات ابتدا منجر به جنگ این دو میشود. باقرخان در آستانه مرگ قرار میگیرد و از ستارخان میخواهد تا فرصتی برای زندگی و خدمت به او فراهم شود. گذشت زمان انس و الفتی را میان این دو فراهم میکند تا دشمنان دیروز همرزم باشند، سواد خواندن و نوشتن باقرخان در کنار صلابت ستارخان این زوج مبارز را فراموشناپذیر كرده است. با وجود این اتحاد، هردو آنها اختلاف سلیقههایی داشتهاند.
آرمان اصلی
سه خط فکری مهم طیف متفاوتی را در کنار جریان مشروطیت قرار داد. عقاید دینی نقش اصلی را در گسیل مردم به این مسیر ایفا کرد. با دستورات و فتواهای علمای نجف، مشروطیت به جبهههای مردمی نیز راه یافته بود. در کنار مذهب، عقاید آرمانگرایانه مشروطه که اندیشههای غربی در آنها مشاهده میشد، طیف دیگری را وارد آزادیخواهی کرد. سومین بعد فکری به بغض و کینه بسیاری به محمدعلیشاه مربوط میشود. بسیاری مورد اول را آرمان اصلی سردار ملی عنوان میکنند اما با نگاهی عمیق شاید به موارد دوم و سوم نیز دست یافت. یکی از تئوریهای موجود در این زمینه، تأثیرپذیری او از اندیشههای سوسیالدموکرات است. سام سردار ملی نتیجه ستارخان، از حضور او در دوران نوجوانی در ساختمان راهآهن قفقاز و کار در معادن نفت باکو خبر میدهد. همچنین ستارخان هم مانند بسیاری از مردم در چندین مقطع متفاوت کینههای بسیاری نسبت به محمدعلیشاه داشته است. در هم قراردادن این عوامل قرارگیری قطعی این مبارز ملی را در هیچیک از اندیشهها تأیید نمیکند.
پناهندگی به سفارت عثمانی
رابطه بین ایرانیان و عثمانیان چندان خوب نبوده است. در مقیاس جزئیتر هم میتوان رابطه نهچندان خوب اهالی تبریز و عثمانیان از دوره صفویان تا اوایل حکومت پهلوی را نتیجه گرفت که یکی از این عوامل، تقابل شیعه و سنی مذهب اصلی هردو اقلیم بود. رفتارهای عثمانیان در نجف با علمای شیعه، برخی از آنان را آزرده كرده بود تا به ایران و بهويژه تبریز مهاجرت کنند. حال با توجه به ارادت ناپوشیده قلبی به این مراجع، داستان پناهندگی او با فشار مضاعف روسها کمی عجیب و غیرمنطقی به نظر میرسد. در سوی دیگر، ارتباط قلبی ایرانیان با جوانان ترک عثمانی را توجیهی برای این امر به حساب میآورند، زیرا حرکت و جنبش این افراد الهامی برای ایرانیان در مشروطهخواهی بود. استبداد ٣٢ساله عبدالحمید شباهت بسیاری به رفتارهای محمدعلی شاه داشت تا این شاه قاجار رفتارهای او را سرمشق قرار دهد. رهایی جوانان عثمانی، این خودباوری را به ایران منتقل کرد. این تأثیرپذیری به حدی است که به اعتقاد سیدحسن تقیزاده، ریشه این لغت از مفاهیم عثمانی وارد ایران شده است. براساس این استنباط موضعگیری عثمانی برخلاف روسیه منجر به چنین اقدامی از سوی ستارخان شده است.
خائنان به ستارخان
همزمان فشارهای روسیه به ستارخان، وی برای تجلیل به تهران دعوت میشود و در مسیر تبریز به تهران بسیاری به استقبال او میآیند؛ سفری که به مرگ او منجر میشود. یکی از این بدرقهکنندگان کسی جز یپرمخان ارمنی نیست که پس از انقلاب مشروطه به ریاست نظمیه رسید. یپرمخان و حیدرخان عمواوغلی هردو از همرزمان ستارخان بودند اما در تهران و پس از تصویب دستور خلع سلاح و امتناع سردار ملی، دستور حمله به پارک اتابکی از سوی یپرمخان صادر میشود؛ واقعهای که منجر به زخمیشدن ستارخان و کشتهشدن بسیاری از ملازمان او میشود. هنوز مشخص نیست آیا این افراد به دلیل اختلاف سلیقه با ستارخان با او به مشکل خوردهاند یا اینکه منافع هردو منجر به چنین واقعهای میشود. روابط ستارخان با این دو نفر آنچنان صمیمی نقل شده است که او کاری جز تصمیم موافق آنان انجام نمیداد. بسیاری معتقدند مسائل میتوانست با گفتوگوی طرفین ختم بهخیر شود تا رخندادن چنین اتفاقی شک و شبهات را دراینباره افزایش دهد.
قومگرایی یا ملیگرایی؟
ستارخان چهرهای مثبت و قهرمانی برای همه ایرانیان به حساب میآید، اما همیشه جبههبندیهای متفاوتی دراینباره مشاهده شده است. ستارخان در پاسخ به درخواست روسها برای برافراشتن پرچم روسیه بر درِ منزل خود، میگوید: «ژنرال کنسول، من ميخواهم هفت دولت به زير بيرق ايران بيايد. من زير بيرق بيگانه نروم». این اظهارات مهر تأییدی از جانب بسیاری برای وطنپرستی ستارخان است. پیش از این گفته شد سردار ملی تأثیرپذیری از تفکرات سوسیالدموکرات منطقه قفقاز داشت که دلیل آن چیزی جز همنشینی با حیدرخان عمواوغلی نبود که او را جزء پایهگذاران مکتب کمونیسم در ایران به حساب میآورند. تفكرات حیدرخان در ادامه منجر به ایجاد نگرشی شد که به تقویت قومیتگرایی پرداخت.
در سوی دیگر، داستان دولت عثمانی در زمان قاجار همواره متهم به دستداشتن در تحرکات منطقه قفقاز برای پیوستن مردمان آنها به قلمرو خود شده است، چراکه عثمانيها مردمان قفقاز را ترکتبار میدانند. مسئلهای که در حال حاضر هم مورد چالش و مناقشه است. از طرفی پناهندگی ستارخان به سفارت عثمانی نیز یکی از دلایل جبهه روبهرویی برای داشتن تفکرات قومیتگرایی محسوب میشود. این مسئله علامت سؤال بزرگی را برای همه مخاطبان تاریخ مشروطه مطرح کرده است.
با وجود مطرحشدن همه این سؤالات، ستارخان چهرهای محبوب باقی خواهد ماند؛ محبوب برای مردم به خاطر زندگی برای آنها و محبوب برای اهالی مذهب به خاطر تمکین به دستورات آنها خواهد بود. به واسطه او، تبریز سمبل مقاومت ملی شد تا همه سال نام این شهر با سردارانی مانند او عجين شود و مورد تمجید راتسلاو، از کنسول وقت انگلیس، قرار گیرد که گفت: او سردار توده و آرزوهای مردم بود. روزنامه «نوویه ورمیا» از روسیه حرکاتش را پراهمیت برای مخالفان تاتاری و قفقازی بداند که از حرکات او الهام میگرفتند. درست مثل قهرمانان چریکی داستانهای نبرد حق علیه باطل. همچون چهگوارا که با زخم به وداع رسید و باور اینکه شاید تاریخ که به صورت متناوب در جغرافیای متفاوت تکرار میشود، قوت گیرد.
انتهای کوچه «امیره قیز»
مجید پالوایه: «پرسیدم خانه ستارخان کجاست؟ گفت: ته کوچه، یه دیوار آجری هست ولی اینجا همیشه بسته است، چند سال پیش چند ساعت باز میکردن الان سه چهار ساله همیشه درش بسته است، اینا بعضی وقتها میان داخل در رو باز میکنن میرن داخل، سخت پیداشون کنی». گفتم با ادارهایها کار ندارم، آمدهام خانه را ببینم، گفت: وقتی داشتند اینجا را بازسازی میکردند خوشحال بودیم که رونق به محله بازمیگردد اما اینطور نشد، اینجا شد اداره و درش را بستند». این حرفها را سوپرمارکتی نبش کوچه ستارخان میگوید. کوچهای که نامش در تاریخ مانده است، همانجا که مردم محلی تبریز امیرهقیز میخوانندش و مردم قصد ندارند نام کتابی را که در تابلوها بر آن نهاده شده به رسمیت بشناسند. اینجا همان محله امیرخیزی تبریز است. محلهای که به اعتقاد برخیها قلب انقلاب مشروطه تبریز بود؛ محلهای که اطراف آن را سپاه ستارخان سنگربندی کرده بودند؛ اما این روزها «امیرخیزی» تابلو و «امیرهقیز» مردمی رونق دیروز را ندارد. محلهای که در آن طرح نجات مردم ایران از استبداد صغیر بنیان نهاده شد.
ستارخان چگونه به امیرخیزی آمد؟
هرچند برخیها او را زاده مهاباد میدانند اما به روایت تاریخشناسان ستار در ٢٨ مهر ١٢٤٥ در روستای بیشک ورزقان که امروزه به آن «سردار کندی» میگویند به دنیا آمد. اسماعیل، برادر بزرگش، در ایام جوانی به دستور حاکم وقت بهدلیل مخالفت با شاه دستگیر و اعدام شد، پدرش به او وصیت کرد باید انتقام برادرش را از قاجارها بگیرد. پس از این حادثه بود که حاجحسن همراه خانواده به محله امیرهقیز (امیرخیزی) تبریز مهاجرت کرد. او آنجا مانند برادرش به عیاری پرداخت.
آغاز استبداد صغیر
درحالیکه ستارخان در تبریز بود، کلنل لیاخوف به دستور محمدعلی شاه، مجلس را به توپ بست و تعدادی از نمایندگان ازجمله میرزا ابراهیم آقاصبا نماینده تبریز را به شهادت رساند. این اتفاق باعث شد تا ستارخان به این وقایع اعتراض کند.
او در ١١ ماه استبداد صغیر، رهبری مجاهدین تبریز و ارامنه و قفقازیها را بر عهده داشت و مقاومت شدید و طاقتفرسای اهالی تبریز در مقابل قشون دولتی، با راهنمایی و رهبری او انجام شد. ستارخان در این مدت با باقرخان نیز مذاکراتی انجام داد تا اختلافات را کنار بگذارند و در کنار یکدیگر مبارزه کنند. مذاکرات آنان نتیجه داد و نیروهای این دو رهبر مبارزات در کنار یکدیگر قرار گرفتند. باقرخان در محله خیابان، ستارخان در امیرهقیز و نیروهای دولتی به رهبری صمدخان در محله شتربان به مبارزه با یکدیگر پرداختند.
پس از ماهها محاصره تبریز، قوای روسیه با موافقت دولت انگلستان و محمدعلی شاه، از مرز گذشتند، به سوی تبریز حرکت کردند و راه جلفا را باز کردند. ستارخان و دیگر مجاهدین تبریز برای رفع بهانه تجاوز روسها تلگرافی به محمدعلی شاه فرستادند: شاه بهجای پدر و توده بهجای فرزندان است، اگر رنجشی میان پدر و فرزندان رخ دهد، نباید همسایگان پا به میان گذارند. ما هرچه میخواستیم از آن درمیگذریم و شهر را به اعلیحضرت میسپاریم. هر رفتاری که با ما میخواهند بکنند و اعلیحضرت بیدرنگ دستور دهند که راه خواربار باز شود و جایی برای گذشتن سپاهیان روس به ایران باز نماند. محمدعلی شاه پس از دریافت این تلگراف به نیروهای دولتی دستور ترک محاصره داد؛ اما روسها به پیشروی ادامه دادند و وارد تبریز شدند، ستارخان حاضر نشد از دولت روس اطاعت کند. در منابع آمده ستارخان به کنسول روس که میخواست پرچم سفید را به سردر خانه خود بزند، گفت: «جناب کنسول! من میخواهم هفت دولت زیر سایه بیرق ایران باشد، شما میخواهید من زیر بیرق روس بروم؟ هرگز چنین کاری نخواهد شد!»
مسافرت به تهران
هفتم ربیعالاول ۱۳۲۸ هجری قمری، به سوی تهران حرکت کردند؛ در بین یاران ستارخان و باقرخان شایعه شده بود این کار یک حرکت اجباری سیاسی است. در بین راه نیز در شهرهای میانه، زنجان، قزوین و کرج، از این دو مجاهد آزادی استقبال باشکوهی شد و هنگام ورود به تهران نیمی از شهر برای استقبال به باغ مهرآباد شتافتند. در سراسر خیابانهای ورودی شهر، تابلوهای زندهباد ستارخان و زندهباد باقرخان مشاهده میشد. تهران آن روز سراسر جشن و سرور بود. ستارخان پس از خوردن ناهار مفصلی که در چادر آذربایجانیهای مقیم تهران تدارک دیده شده بود، بهسوی محلی که برای اقامتش در منزل صاحب اختیار در نظر گرفته بودند، رهسپار شد. آنها یک ماه میهمان دولت بودند؛ اما به دلیل وجود سربازان و کمبودن جا، دولت باغ اتابک (محل فعلی سفارت روسیه) را به اسکان ستارخان و یارانش اختصاص داد. پس از چند روزی که نیروهای هر دو طرف در محلهای تعیینشده اسکان یافتند، مجلس طرحی را تصویب کرد که به موجب آن تمامی مجاهدان و مبارزان غیرنظامی ازجمله افراد ستارخان و خود او باید سلاحهای خود را تحویل میدادند؛ اما یاران ستارخان از پذیرفتن این امر خودداری کردند.
بهتدریج مجاهدان دیگری که با این طرح مخالف بودند، به ستارخان و یارانش پیوستند و این موضوع موجب هراس دولت مرکزی شد، این اتفاق باعث شد بین نیروهای دولتی و یاران ستارخان در باغ اتابک درگیری مسلحانه روی دهد که در نتیجه تیری به پای ستارخان اثابت کرد؛ پس از بهبودی انتظار میرفت ستارخان به تبریز بازگردد؛ اما هرگز این اجازه داده نشد. او در ٢٥ آبان ١٢٩٣ درحالیکه ٤٨ساله بود درگذشت. از ستارخان در تبریز فقط چند سلاح و یک خانه به یادگار مانده است؛ تجهیزات او در خانه مشروطه نگهداری میشود. صمد سردارینیا، مورخ و پژوهشگر تاریخ معاصر آذربایجان، گفته است: از آنجا که دولت استعماری روسیه از مبارزات ستارخان و باقرخان ضد نیروهای آنان خاطره خوبی نداشت، سه روز پس از عاشورای سال ١٣٣٠ هجری قمری (دیماه ١٢٩٠ شمسی) با گلولههای توپ، خانه این دو سردار بزرگ مشروطه را با خاک یکسان کرد.
خانه ستارخان
حالا وقتی در کوچهپسکوچه امیرخیزی راه میروم نشانهای از آن روزگاران باقی نمانده جز در خروجی محله امیر خیزی به طرف میدان منجم، یک مسجد و یک حمام قدیمی به نام سردار حمامی و سردار مسجدی و خانه سردار ملی که روسها پس از تصرف تبریز آن خانه قدیمی را با دینامیت منفجر کردند.
نتیجه ستارخان در سال ٨٦ وقتی این خانه در حال تخریب کامل بود، گفته بود: از زمان کوچ ستارخان به تهران، این خانه از سوی عمه سردار به فردی به نام حمید مسگری فروخته شده که بعدها با فوت مسگری در چند سال گذشته ٧٠٠ متر این خانه در معرض فروش قرار گرفت و اکنون حدود ٣٠٠ متر باقیمانده این خانه هزارمتری نیز در حال تخریب از سوی خریدار است. به گفته سامی، خانه ستارخان به نصف قیمت فروخته شده و دراینمیان سازمانها و مسئولان مربوطه هیچ واکنشی نشان ندادهاند. در آن سال وقتی شهرداری وقت حکم تخریب خانه را صادر کرده بود با تلاش ساکنان و تنظیم نامهای خطاب به مدیر میراث فرهنگی وقت آن سازمان، این خانه را بهعنوان میراث فرهنگی تعیین کرده و از تخریب آن جلوگیری کردند.
تلاشهای ساکنان و فعالان اجتماعی باعث شد مدیران میراث فرهنگی مجبور به تملک و بازسازی آن خانه شوند.
اما سال ٨٩ پایان امیدها برای تبدیلشدن خانه ستارخان به موزه بود؛ اتفاقی که میتوانست بار دیگر رونق روزهای مشروطه را به محله امیرخیزی بازگرداند. تراب محمدی، رئیس وقت سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری و دبیر شورای هماهنگی اصولگرایان آذربایجان شرقی از واگذاری این خانه برای استفاده اداری کمیسیون حقوق بشر اسلامی خبر داده و گفته بود: خانه ستارخان بهعنوان نماد مبارزات آزادیخواهانه این سردار بزرگ مشروطیت میتواند محل مناسبی برای فعالیتهای بشردوستانه کمیسیون حقوق بشر اسلامی باشد.
رئیس وقت کمیسیون حقوق بشر اسلامی نیز با تأیید این خبر گفته بود: خانه ستارخان بهعنوان نماد مبارزات آزادیخواهانه این سردار بزرگ مشروطیت میتواند محل مناسبی برای فعالیتهای بشردوستانه کمیسیون حقوق بشر اسلامی باشد. سازمان میراث فرهنگی برای اجرنهادن به مقام والای این سردار بزرگ و حفظ یادگارهای وی از دو سال پیش اقدام به خرید و بازسازی خانه سردار ملی کرد.
او گفته بود: نحوه استفاده از این مکان بهگونهای تعریف شده است که مانع از بازدید علاقهمندان از خانه ستارخان نشود. اما اتفاقی رخ نداد و درِ این خانه به اذعان همسایگان آن چند سالی است بسته مانده است.
ستارخان با خانهاش یا بدون خانهاش برای مردم این سرزمین شناختهشده است یا به قول «جوجو مویز» او عاشق بود و همین شد که توانست مرگ را شجاعانه بپذیرد و از خودِ خسته بیرمقاش، «قهرمان» بسازد، متفاوتبودن و سختیها را پذیرفت و تا آخرین لحظه به راه رفته افتخار کرد و همین است در صدودومین سالروز درگذشتش هنوز سردار ملی این سرزمین است.