سید
محسن سیدخاموشی، یکی از عوامل اصلی ترور شریف واقفی در دادگاه محاکمه اش که از
تلویزیون دوران شاه پخش شد، در یکی از اعتراف های وحشتناکش گفت: «... ما ایستاده
بودیم که دیدیم همشیره [لیلا زمردیان] با چادر آمد و روبروی کوچه ایستاد. حدود یک
ربع گذشت که همشیره رفت. عباس از من خداحافظی کرده و داخل کوچه شد؛ لحظه ای بعد
صدای شلیک گلوله بلند شد.
من داخل کوچه شدم که
دیدم مجید شریف واقفی، به صورت روی زمین افتاده است. لنگ را روی صورت او گذاشتم و
برگشتم، ماشین را روشن کرده دستمالی تر کردم. وقتی عباس و حیدر جسد را داخل ماشین
گذاشتند، من خون های روی سپر را پاک کردم و با هم سوار شدیم و رفتیم... عباس از
جلو یک تیر به صورت او شلیک کرده و حیدر هم یک تیر به پشت سرش شلیک نمود؛ بعد دو
نفری جسد را داخل ماشین آوردند. چند زن از دیدن صحنه داد و فریاد کردند؛ که حیدر
سر آنها داد کشید: «ما پلیسیم، دور شوید. کسی که کشته شد، خرابکار بود.»
بعدها معلوم شد آنها
پلیس نبودند و از اعضای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بودند و آن کسی هم که کشته
شده بود، از یاران قدیمی خودشان بود که نمی خواست مارکسیست شود؛ ماجرای دراماتیکی
که «سیانور» بر اساس آن ساخته شده و دانستن درباره جزییات آن واقعه بیشتر به درک و
لذت بردن شما از فیلم کمک می کند.
شریف واقفی چگونه عضو
سازمان شد؟
باید برگردیم به 47
سال قبل، به سال 1348؛ سالی که مجید شریف واقفی دانشجوی رشته برق دانشگاه صنعتی
بود و انجمن اسلامی را راه انداخته بود. در یکی از جلسه های مذهبی آن سال در
خوابگاه دانشجویان دانشگاه صنعتی (آریامهر سابق) مسعود اسماعیل خانبان او را به
عضویت سازمان در آورد. دو سال بعد، در جریان ضربه اول شهریور سال 1350 درباره
اسناد و مدارکی که در «خانه جمعی» به دست آمده بود، نام شریف واقفی هم لو رفت و
ماموران سراغ او رفتند.
شریف واقفی در آن
روزگار افسر وظیفه در اداره برق منطقه فارابی تهران بود. ماموران ساواک هم به همین
اداره رفتند تا او را دستگیر کنند و وقتی پیش رفتند و پرسیدند «آقای شریف واقفی
کجاست؟» او در جواب گفته بود همین جا بایستید، الان می روم صدایش می کنم و بعد
رفته بود و متواری شده بود.
زندگی مخفی شریف
واقفی از همین فرار شروع شد. با شروع زندگی مخفی، شریف واقفی به همراه احمد رضایی
مشغول بازسازی سازمان شد که تمام کادرهای برجسته خود را از دست داده بود. در این
روزها شریف واقفی به عنوان معاون کاظم ذوالانوار فعالیت می کرد. بعد از بازداشت
کاظم در مهر ماه 51 مجید به مرکزیت سازمان راه پیدا کرد و با رضا رضایی هم ردیف
شد. بعد از کشته شدن رضا، شریف واقفی مسئول شاخه کارگری شد.
سازمان در جریان
تغییر مواضع، مجید را به کارگری می فرستد. محسن سیدخاموشی درباره شریف واقفی نوشته
است: «عضو کمیته مرکزی بوده است. او مذهبی بود و در جریان خانه گردی شبانه دیگر
حاضر نمی شود با بچه ها همکاری کند. به دلیل چاپ مقاله پرچم که در نشریه داخلی چاپ
شده بود، در جواب به او می گویند که اگر حاضر به همکاری نشوی خیانت کرده ای و او
حاضر می شود همکاری کند.
بالاخره به کارگری
قرار می شود برود. او به ظاهر مدت شش ماه به کار کارگری می رفته ولی در پنهان با
حسین (مرتضی صمدیه لباف) و کریم (سعید شاهسوندی) و زنش مشغول فعالیت برای تشکیل
گروه جدید بوده است. بالاخره زن مجید شریف واقفی بعد از شش ماه طی نامه ای که برای
کمیته مرکزی می فرستد، مسائل پنهانی آنها را فاش می کند.»
شریف واقفی چگونه ترور شد؟
اعضای مرکزی سازمان
در اسفند ماه 1353، از طریق لیلا زمردیان – همسر شریف واقفی که رابط شریف واقفی با
سازمان بود – فهمیدند که شریف واقفی که قبلا به دلیل مخالفت با مارکسیست شدن
سازمان از شورای مرکزی تصفیه شده بود، مسلح است. زمردیان بعدها اعتراف کرد که از
همان آذر ماه 53 می دانسته که شوهرش مسلح است مولی گزارش نکرده است.
صمدیه لباف هم یکی
دو بار به وحید افراخته گفته بود که دیگر به دلایل اعتقادی نمی خواهد با سازمان
کار کند. در فروردین 1354 در تماس هایی بین وحید افراخته به نمایندگی از مرکزیت
سازمان، با مجید شریف واقفی و صمدیه لباف، آنها به طور صریح گفتند که دیگر نمی
خواهند با سازمان کار کنند و تصمیم به جدایی گرفته اند. به خاطر همین، شورای مرکزی
سازمان تصمیم گرفتند که شریف واقفی، صمدیه لباف و سعید شاهسوندی را ترور کنند.
طبق قراری که از
طریق لیلا زمردیان به شریف واقفی ابلاغ شد، وحید افراخته و او در ساعت 4 بعدازظهر
روز 16 اردیبهشت 1354 در سه راه بوذرجمهری نو (15 خرداد شرقی)، باید یکدیگر را می
دیدند. قبل از رسیدن آنها محسن سیدخاموشی و حسین سیه کله در یکی از کوچه های
خیابان ادیب الممالک مستقر شده بودند و در انتظار ورود شریف واقفی بودند و قرار
بود علامت آن را منیژه اشرف زاده کرمانی بدهد.
طبق برنامه، زمردیان
بی آن که از جریان ترور مطلع باشد، او را تا محل ملاقاتش با وحید همراهی کرد و جدا
شد. قرار بود در این ملاقات آخرین حرف ها زده شود و افراخته موافقت سازمان را به
شریف واقفی اعلام دارد. افراخته او را به داخل خیابان ادیب برد و زمانی که به کوچه
محل استقرار دو عضو دیگر رسیدند و خواستند از آن عبور کنند، حسین سیاه کلاه یک
گلوله از روبرو به صورت شریف واقفی و وحید افراخته هم گلوله از از پشت سر به او
شلیک کرد. جسد او را هم به سرعت در صندوق عقب اتومبیلی که از قبل آماده بود قرار
دادند و به سوی بیابان های مسگر آباد حرکت کردند.
در آنجا شکم شریف
واقفی توسط خاموشی و سیاه کلاه پاره شد و در آن محلول بنزین و کلرات و شکر ریختند
و آتش زدند. پس از سوزاندن جسد، آن را قطعه قطعه کردند و در چند نقطه دفن کردند.
به علت سوزاندن و
مثله کردن جسد، یکی از دست های حسین سیاه کلاه مقداری سوخت که در نتیجه نتوانست در
برنامه بعدی که قرار بود ساعت 6 بعدازظهر اجرا شود (یعنی ترور صمدیه لباف) شرکت
کند. وقتی جیب های شریف واقفی را تخلیه کرده بودند، بیست قرص سیانور، مقداری نوشته
که آیه قرآن در آن بود و حدود چهارصد تومان پول پیدا کردند.
سرنوشت دیگر اعضای
سازمان چه شد؟
ساواک پس از باخبر شدن
از وقوع قتلی در خیابان ادیب الممالک در خیابان ری، ماجرا را بی وقفه پیگیری کرد.
در 31 اردیبهشت ماه 1354 دو تن از افسران مستشاری ایالات متحده به نام های سرهنگ
جک برنر و سرهنگ پل شفر در قیطریه تهران ترور شدند. شش مرداد همان سال وحید
افراخته و محسن سیدخاموشی به اتهام دخالت در این ترورها بازداشت شدند.
در این روزها مرتضی
صمدیه لباف حدود سه ماه بود که در زندان بود اما کلمه ای علیه هم فکرانش لب به
اعتراف نگشوده بود. بازداشت وحید افراخته اما ضربه ای بزرگ به سازمان و نیروهای
زندانی آن بود. اعترافات افراخته درباره وقایع چند ماه آخر و افشای ترور سازمانی
شریف واقفی نه تنها پرونده های اسلام گرایانی چون صمدیه لباف را بار دیگر در نوبت
رسیدگی قرار داد، بلکه به بازداشت حدود چهارصد تن از اعضای سازمان هم منجر شد.
در روز 10 دی ماه 1354
دادگاه نظامی تهران اعلام کرد 10 نفر را به اتهام برنامه ریزی و اجرای نقشه ترور
سرهنگ آمریکایی، و چند نفر دیگر به اعدام محکوم کرده است. این 10 نفر عبارت بودند
از وحید افراخته، محمدطاهر رحیمی، محسن سیدخاموشی، مرتضی صمدیه لباف، محسن بطحایی،
منیژه اشرف زاده کرمانی، سامان صمیمی بهبهانی، عبدالرضا منیری جاوید، مرتضی لبافی
نژاد و مهدی غیوران.
همه شخصیت های واقعی
«سیانور»
مجید
شریف واقفی
متولد 1327 در تهران
12 روز پس از تولد، پدرش که کارمند اداره فرهنگ و هنر بود، به اصفهان منتقل شد. به
خاطر همین شریف واقفی دوران ابتدایی و دبیرستان را در همان شهر گذراند. او در سال
1354 از جمله اولین دانشجویان دانشگاه صنعتی (آریامهر سابق) در رشته برق بود و یکی
از بنیان گذاران انجمن اسلامی آن دانشگاه.
سال ها بعد وقتی او به
سازمان پیوست، مجبور شد مخفیانه زندگی کند. او علاوه بر مسئولیت شاخه کارگری
سازمان، مسئول امنیتی سازمان هم بود و هر ماه یک نشریه داخلی به نام «نشریه
امنیتی» منتشر می کرد. این نشریه تا آذر 53 یکی از منظم ترین نشریات سازمان محسوب
می شد. مسئولیت دیگر او «گروه الکترونیک» بود و با نظارت او سازمان بسیاری از
فرکانس ها و امواج رژیم را کشف و کنترل کرد.
محمد تقی شهرام
شهرام فارغ التحصیل
رشته ریاضی از دانشگاه تهران بود و اواسط سال 1348 به گروهی که بعدها سازمان
مجاهدین خلق (و بعدها منافقین) نامیده شد، پیوست. دو سال بعد در پی تدارک گروه
برای شروع عملیات مسلحانه و انهدام دکل های برق شهر تهران دستگیر شد.
در اواسط اردیبهشت ماه
1352 شهرام که از شش ماه قبل محکومیتش را در زندان ساری و در حال تبعید می گذراند،
موفق شد زندانبان خودش را به سازمان جذب کند. او با مقدار زیادی اسلحه و مهمات
همراه با همان زندانبان فرار کرد و دوباره به سازمان پیوست.
بعدها پس از کشته شدن
رضا رضایی، شهرام مسئول شاخه سیاسی تئوریک شد. شهرام در مسئولیت جدید خود به این
نتیجه رسید که اندیشه مذهبی سازمان در تناقض با اهداف آن برای به وجود آوردن یک
جامعه بی طبقه قرار دارد و اندیشه مارکسیستی را جوابگوی رسیدن به اهداف سازمان
ارزیابی کرد. شهرام در تیر ماه 58 دستگیر و در مرداد 59 به اتهام دستور قتل مجید
شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف محاکمه و اعدام شد.
لیلا زمردیان
فارغ التحصیل رشته
فیزیک دانشگاه تهران و همسر سازمانی مجید شریف واقفی. اوایل مسلمان بود و بعدها
مارکسیست دو آتشه شد. پای شریف واقفی به وسیله او به آن قرار آخر زندگی اش رسید.
14 دی ماه سال 55 زمردیان در خیابان ری بود که ماموران عملیاتی کمیته مشترک ضد
خرابکاری موقع گشت زنی حوالی میدان شاه سابق به یک زن چادری جوان مظنون شدند و چون
قصد تعیین هویت او را داشتند، زمردیان با استفاده از ازدحام جمعیت و ترافیک سنگین
سعی کرد فرار کند. او به اخطارهای ماموران توجهی نکرد و تظاهر کرد که اسلحه دارد
اما فایده ای نداشت و از ناحیه پا مورد اصابت گلوله قرار گرفت و چون از فرار
ناامید شده بود، با جویدن قرص سیانور خودکشی کرد.
مرتضی صمدیه لباف
قبل از سال 1350 عضو سازمان شد و در عملیات های زیادی هم شرکت
کرده بود. از همان سال به طور مخفیانه زندگی کرد و از سال 50 تا 52 یازده خانه عوض
کرد. ساواک تا سال 1353 از مخفی شدن او هیچ اطلاعی نداشت. بعدازظهر 16 اردیبهشت
1354 مارکسیست های سازمان در خیابان گرگان با او قرار ملاقات گذاشتند و به او شلیک
کردند اما ترور موفقی نبود. صورت و فک صمدیه لباف زخمی شد و در بیمارستان به دست
ماموران ساواک افتاد. می گویند او خودش را عضوی ساده و رده پایین در سازمان
جا زد و حتی درباره افراخته و دیگران هم اطلاعاتی نداد. 4 بهمن سال 54 صمدیه لباف
در 29 سالگی اعدام شد.
وحید افراخته
متولد
مشهد و از مسئولان بخش مارکسیست سازمان. او در اواخر دهه چهل عضو سازمان شد و پس
از دو سال درس خواندن به دلیل ممنوعیت سازمان، مجبور شد تا سال 1354 به طور مخفی
زندگی کند. او در ترور مجید شریف واقفی دست داشت و مسئول عملیات ترور لوئیس
هاوکینز مستشار آمریکایی هم بود. افراخته سال 1354 توسط ساواک دستگیر و تیرباران
شد.
پی نوشت
برای نگارش این مطلب از
کتاب «سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام» انتشارات موسسه مطالعات و پژوهش های
سیاسی استفاده شده است.
منبع: ماهنامه همشهری سینما 24 به نقل از برترینها