عصر پرس: محمدتقی بهار، مشهور به ملکالشعرا بهار، در ۱۶ آبان ۱۲۶۵ در مشهد زاده شد. پدرش میرزا محمد کاظم صبوری، ملکالشعرای آستان قدس رضوی در زمان ناصرالدینشاه بود. مقامی که پس از درگذشت پدر، به فرمان مظفرالدینشاه به بهار رسید. وی حضوری فعال در عرصه سیاسی داشت و با مشروطهطلبان خراسان و انجمن سعادت رفت و آمد داشت. با ظهور و سقوط رضاخان نیز طعم تلخ بازی سیاست را چشید. از این رو شعر بهار آمیخته با فضای یاس و سیاه و گاه پرامید اجتماعی و سیاسی محیط اطرافش است. استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی به این ویژگیهای شعر بهار و نقش آن در مشروطه پرداخته است.
هر نسلي بيشتر، شعر نسل خود را در حافظه دارد ولي اگر شاعري كه از اوج دوران شاعرياش تا امروز پنج شش نسل گذشته (نسل را با فاصلة ده سال تا دوازده سال به كار ميبرم نه با اصطلاح علماي انساب) در ذهن و ضمير تمام نسلها به يك اندازه يا به طور مستمر، شعرهايش حكومت كرده باشد، ميتوان پذيرفت كه شخصيت طبيعي خويش را در تاريخ ادبيات عصر ما به دست آورده است و از خطر فراموشي مطلق رسته است.
من معتقدم كه شعر بهار و شعر ايرج از روزگار عرضه شدن تا امروز، همه نسلها را تسخير كرده است و در آينده نيز بيش و كم، حضور و استمرار خود را در حافظه نسلهاي مختلف حفظ خواهد كرد؛ ولي چنين تضميني را در باب قاآني يا يغما يا از شعراي مشروطيت، اديبالممالك و سيد اشرف، و از شعراي نسلهاي بعد (خودتان مثال بزنيد) نميتوانيم بدهيم؛ در صورتي كه اينان هر كدام در عصر خويش طرفداراني داشتهاند و بعضي از اهل ادب در حق آنان، گاه عقايد افراطي نيز ممكن است ابراز كرده باشند.
بگذاريد اول در بافت تاريخي عصر بهار، نگاهي كنيم به موقعيت او: شعر بهار در مركز مشروطيت قرار دارد، و تمايز او از اقرانش (اديب پيشاوري، اديبالممالك، دهخدا، سيد اشرف، عارف، عشقي و ايرج) در اين است كه پس از دورة مشروطيت نيز ادامه يافته و قريب سه دهه پس از مسخ مشروطيت به دست رضاشاه را نيز زير چتر خلاقيت خود دارد و اين سي سال بهترين سالهاي شاعري اوست. از نوادر حوادث تاريخ شعر فارسي در قرن اخير (و شايد هم تمام قرون) اينكه شعر بهار تا آخرين روزهاي حياتش همواره در اوج زندگي و پيوند با نبض جامعه بوده و هرگز به ابتذال و سستي و تكرار ـ كه از ويژگيهاي ديگران در سنين كهولت و پيري است ـ گرفتار نشده است (نگاه كنيد به «هدية باكو»، «لالة خونين كفن از خاك سرآورده برون» و «جغد جنگ» و...) و حال آنكه غالب معاصران پس از يك دوره كوتاه شهرت، كارشان گاه به ابتذال عجيبي ميكشد و هيچ كدامشان حاضر نيستند كه اين حقيقت را بپذيرند و اصرار دارند كه آن روزها آن نوع شعر، ضرورت داشت و اين روزها اين نوع شعر. نمونههايش را خودتان نام ببريد.
در همين زمينه شعر مشروطيت كه اشاره كردم، اگر بخواهيم شعر بهار را بررسي كنيم، تنها شاعري كه به لحاظ حجم آثار با او قابل مقايسه است، اديبالممالك است و تنها شاعري كه به لحاظ نفوذ در ميان توده وسيع خوانندگان، ميتواند با او رقابت كند، ايرج. وگرنه ديگران به هيچ وجه جايي براي مقايسه ندارند؛ نفوذ سيد اشرف بيشتر در روزگار حيات او و آن هم در قشرهاي خاصي از خوانندگان و دوستداران شعر بوده و نفوذ عارف به خاطر تصنيفها و مقام موسيقايي اوست.
بعضي از اديبان معاصر را ديدهام كه بهار را با اديبالممالك مقايسه ميكنند، تنها دليل آنان زمينه مشروطگي شعر اين دو و گرايش غالب اين دو شاعر به قالب قصيده و زبان قدمايي است؛ ولي اين قياسي است معالفارق. از مجموع شعر استادانه و بسيار استوار اديبالممالك، چند شعر ميتوان يافت كه توانسته باشد به ميان انبوه خوانندگان شعر، در نسلهاي پس از او، راه يافته باشد؟ اگر به ديوانش مراجعه نكنيد و از حافظهتان مدد بگيريد، خواهيد گفت: «برخيز شتربانا بربند كجاوه» آن هم آغاز شعر و چند بند آن كه در ميان وعاظ و اهل منبر شهرت يافته. و «قاضي عدليه بلد» و شايد يكي دو شعر ديگر مثل «تا زبر خاكياي نهال برومند» بقيه شعرها استوار و خوب و به هنجار قدماست و شايد به لحاظ صورت و ساخت قدمايي، قويتر از بعضي از شعرهاي بهار؛ اما چرا به ميان حوزههاي وسيع خوانندگان شعر راه نيافته است؟
طنز ايرج، بهويژه در قلمروهاي خاصي، بسيار دلپذير و در نوع خود بيبديل است، نه تنها در قياس با معاصرانش كه در طول تاريخ شعر فارسي؛ اما از قلمرو طنز به جد كمتر پرداخته و اگر پرداخته، توفيق طنزهاي او را ندارد؛ دو سه شعر استثنايي او مانند «قلب مادر» يا «گويند مرا چو زاد مادر» و... را به خاطر دارم؛ ولي در شعر بهار، طنز اگر به حد ايرج شيرين و نافذ نيست، تنوع اقاليم شعري او را نبايد فراموش كرد: در حوزههاي گوناگون وصف طبيعت (گيلان و مازندران)، خشم و خروشهاي انقلابي (دماوند) و در قلمرو طنز (ترسيم من از جهنم و آتشفشان او) و در قلمرو وطنيات كه حوزه اصلي شعر اوست (لزن و قصيده نوروز آمد سپس بهمن و اسفند) و در قلمرو مسائل سياسي روز (جغد جنگ) و در تصوير نفسانيات و احوال خويش در محبس؛ به مناسبت قرارگرفتن بهار در دوران پس از قرون وسطي، حبسيههايش بر حبسيههاي مسعود سعد ميتوان گفت رجحان دارد ـ دست كم براي خواننده عصر ما و پس از عصر ما كه جهانبيني انسان عصر فئودالي را بيش و كم وداع گفته است. حتي در اخوانيات (كه غالباً آن را از حدود شعرهاي خصوصي به درآورده و به نوعي سروده است كه لذت يك شعر گسترده را به خواننده ميدهد: ياد باد آن عهد كم بندي به پاي اندر نبود). و مرثيه، چه مرثيههاي دوستانه و چه مذهبي و بسياري اقاليم ديگر، ديوان بهار، متنوعترين ديوان شعر فارسي است، در عصر مشروطيت.
اين مسألة مقايسة تنوع اقاليم شعري بهار را ميتوان از عصر مشروطه به قدما نيز سرايت داد و گفت: در ديوان هيچ شاعر قصيدهسرايي (با همه عظمت و بيكرانگي شعر سنايي و استواري ساخت و انسجام فكري ناصر خسرو و تصاوير بديع خاقاني) به اندازه ديوان بهار، تنوع اغراض وجود ندارد. اين يكي از سعادتهاي بهار بوده است كه قصيده را در روزگاري به خدمت شعر خويش درآورده كه تاريخ اجتماعي ايران و جهان هر روز گونه و رنگ تازهاي به خود گرفته و او تجارب شعري قدما را به خدمت انديشههاي خويش، در ارتباط با حوادث عصر، درآورده است؛ اين چنين امكاني براي خاقاني و ناصر خسرو و سنايي نبوده است (در قصايد قدما متنوعترين حوزه موضوع از آن سنايي است) و اين به معني آن نيست كه بخواهم بگويم قصيده بهار بهتر از قصيده سنايي يا خاقاني است؛ سخن بر سر چيز ديگري است و آن مسأله تنوع زمينههاي شعري است.
اگر از دو سه قصيده انوري (يكي از پيمبران شعر) بگذريم، بقيه شعرهاي او همه تكرار يك مطلب است: مدح و گدايي؛ البته بعضي قطعات و بعضي غزلهاي او ارزش والاي خويش را دارد. صحبت بر سر قصيدهسرايي اوست كه در آن وادي، پيمبر شناخته شده است. در تمام ديوان قصايد اين پيمبر قصيدهسرايي، جز مديحههاي مكرر، هيچ چيز وجود ندارد. اگر منكر حرف بنده هستيد، به حافظهتان مراجعه كنيد فوراً «بر سمرقند اگر بگذري اي با سحر» و «اي برادر بشنوي رمزي ز شعر و شاعري» به يادتان ميآيد و بعد ميرسد به بعضي قطعههاي هجوي يا اخلاقي او.
تنها شاعري كه از نسل شاعران پس از مشروطيت، هم به لحاظ تنوع در اساليب بيان و هم به لحاظ نفوذ در ميان خوانندگان، ميتواند با بهار مورد مقايسه قرار گيرد، پروين اعتصامي است؛ اما در ديوان پروين اگر تنوع اساليب بيان وجود دارد (مناظرهها، فابلها) ولي از حوزة اخلاق، آن هم همان آموزشهاي تجربهشدة شاعران پيشين، بهندرت گامي بيرون نهاده است و تنوع اقليمي شعر بهار را ندارد. البته ديوان پروين يكدستتر از ديوان بهار است و نفوذ او در ميان خوانندگان شعر بهار بيشتر از بهار مينمايد. شعر فارسي پس از ظهور نيما، چه بخواهيد و چه نخواهيد، معيارهاي تازهاي را پذيرفته و در قلمرو آن معيارها ديگر جايي برا ي مقايسة كسي با بهار باقي نيست. بهار واپسين تجلي يكي از ارجمندترين صورتهاي شعر فارسي است؛ صورتي كه از رودكي آغاز و به بهار ختم ميشود. منظور سير طبيعي اين قالب است، وگرنه در دوهزار سال ديگر هم ممكن است كسي بيايد و قصيدهاي بگويد. در حوزة تاريخي و مسير طبيعي قصيده از عصر رودكي تا بهار، اگر حجم شعرهاي خوب و تنوع زمينههاي فكري را ملاك قرار دهيم ـ و پسند و حافظة نسلهاي پس از شاعر را داور اين محكمه بشناسيم ـ بهار حق داشته است كه بگويد:
از پس سعدي و حافظ كز جلال معنوي
رتبت ايوانشان بر تارك كيوان بوَد
آن اساتيد دگر هستند شاگرد بهار
گر امامي گر همام ار سيف، گر سلمان بود
و بدون ترديد اگر معيارها و موازيني را كه بهار بدان دلبسته بوده است، يعني سنّتي كه شعر بهار از درون آن برخاسته (يعني زبان خراسان و صورت قصيده) را مورد نظر قرار دهيم، سخنش را بايد پذيرفت. شعر صائب (براي طرفدارانش) و شعر بيدل (براي طرفدارانش) و شعرهاي اساليب بعد از نيما، در اين دعوي مستثناي منقطع است؛ زيرا بهار آن موازين را نه ميپسنديده و نه در نظر داشته است.
اگر نبوغ را نوعي حسن تصادف در مسير زندگي افراد ندانيم، يكي از اموري كه سبب توفيق چشمگير بهار در شعر فارسي شده است، اين است كه او در پايان يك دورة عظيم از تجارب قدما، بخش مهمي از آن تجربهها را به خدمت مسائلي درآورده كه قدما از پرداختن به آنها محروم بودهاند؛ يعني ساخت و صورتهاي قدمايي شعر را كه بيشتر در خدمت معاني و محدودي از هجو و مدح و اخلاق بوده، به قلمرو گستردهاي از مسائل سياسي و اجتماعي و فرهنگي عصر جديد در آورده است. اگر از چند اثر استثنايي بهار بگذريم، شاهكارهاي او، همه استقبالهايي است كه از قدما كرده و در حقيقت تجربههاي آنان را در زمينة زبان و موسيقي و تصوير به خدمت انديشههاي عصر خويش درآورده است، حتي بعضي از اين كوششها به گونهاي است كه نوعي نقيضه در قبال كارهاي قدما به شمار ميرود؛ مثل نقيضه گونة «كارواني همي از ري به سوي دسگره شد» كه در داستان پيشهوري و وقايع آذربايجان سروده است.
در شعر بهار ساخت و صورتهاي قدمايي، بر اثر تركيب با عوالم روحي انسان عصر جديد، بافت تازهاي به خود گرفته كه در مجموع نوعي سبك شخصي2 را در شعر او به وجود آورده است و اين مهمترين امتياز اوست. البته سبك شخصي، به معني دقيق كلمه، شايد بر آن نتوان اطلاق كرد؛ زيرا سبك شخصي در تاريخ شعر فارسي، چيزي است كه تا روزگار نيما بسيار اندكياب است.
اگر بخواهيم سفينهاي از شعر سنّتي صد سال ايران فراهم آوريم و از همة انواع شعر در آن نمونه بياوريم: از طنز اجتماعي و وصف طبيعت تا سياست و اخلاق و وطنيات و حتي اخوانيات و ديگر نمونهها از قبيل شعرهاي سادة تعليمي براي كودكان و نوجوانان و تصنيفهاي سياسي و...، تصور من برآن است كه سهم بهار بيش از هر كسي است، جز در قلمرو غزل كه غزلهاي او در قياس با ديگر نمونههاي شعرش، پايهاي فروتر دارند و بيانصافي است اگر غزلهاي او را با غزلهاي شهريار يا عماد خراساني يا سايه قياس كنيم. با اينكه بعضي از غزلهاي او به دلايلي شهرت بسيار يافته، مثل غزل «من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد» و امثال آن. بهار اگر در قالب غزل توفيقي داشته باشد، باز در غزلهاي سياسي اوست نه غزل به معني شعر عاشقانه. حق اين است كه بهارْ روح غزلسرايي و زمينة نفساني اينگونه شعر را هيچگاه نداشته است و تجارب او در اين باب، ناكامترين تجارب شعري اوست [...]
بهار يكي از پر فروغترين شعلههاي قصيدهسرايي در طول
تاريخ ادبي ماست و بيهيچ گمان از قرن ششم بدين سوي، چكامهسرائي به عظمت او
نداشتهايم. در ميان قصيدهسرايان درجة اول زبان فارسي ـ كه از شمارة انگشتان
دو دست تجاوز نميكنند ـ به دشواري ميتوان كساني را سراغ گرفت كه بيش از او، شعر خوب
و موفق داشته باشند. در قصايد برگزيدة او مجموعة عناصر شعري، به حالت اعتدال و
يكدست جلوه ميكنند. عاطفه و خيال و هدف انساني همراه با نيرومندترين كلمات ـ كه
با استادي فراوان در كنار هم جاي گرفته ـ در شعر او به هم آميختهاند[...]
شخصيت چندوجهي
شخصيت بهار از چند سو داراي اهميت است: بهار در عالم تحقيق، يكي از هوشيارترين محققان نسل خويش بود كه بعضي كارهاي تحقيقي او در عالم ادب ـ به سبب شمّ خاص انتقادي و ذوق مايهوري كه داشت ـ هنوز همچنان تازگي دارد و مرجعي است براي اهل ادب، مانند مقداري از مباحث كتاب سبكشناسي و بسياري مقالات و كتب ديگر كه به صورت انتقادي به دست او تصحيح شده است، وي براي نخستين بار مقوله «سبكشناسي» را، به طوري كه امروز رايج است، در تاريخ ادبيات ما مطرح كرد و خود در اين باب، بهترين تحقيقات و گستردهترين پژوهشها را در آن روزگار، انجام داد.
ديگر، بهار سياستمداري است كه در عرصة گير و دار آزادي، درشت خفتانش به تن فرسود (بثالشكوي) و تا واپسين لحظههاي زندگي، در سنگر مبارزه زيست؛ اگرچه حيات او در اين راه بيپست و بلند نبود.
از سوي ديگر، بهار شاعر، زبان روزگار خويش و يگانة سخنوران چند قرن اخير ايران بود؛ شاعري كه گذشتة ايران را هميشه پيش چشم داشت و از ياد شكوهمند آن روزگاران، خون در سر او موج ميزد از شرف و فخر (لزنيه) و قلبش با تحرك زمان و لحظههاي زندگي ميتپيد؛ سراپا خشم و خروش بود كه چرا امروز چنينيم يا آنكه در گذشته چنان بوديم؛ با اين همه، مانند يك شاعر بزرگ ملي، طرح اجتماعي روينده و بارور و آزاد و خوشبخت را همواره در آيينة آرزوهاي خويش منعكس ميكرد. روزي كه:
دوران جوانمردي و آزادي و رادي
باديد شود چون شود اين ملك برومند
ورزنده شود مردم و ورزيده شود خاك
از كوه گشايد ره و بر رود نهد بند
و ميگفت:
ور زانكه نمانم من و آن روز نبينم
اين چامه بماناد بدين طرف پساوند
بهار شاعري تجددطلب بود و زندگي او بهترين گواه اين سخن
است و اگر ميبينيم سخنش را در يكي از كهنسالترين قالبهاي شعر كلاسيك فارسي عرضه
كرده، نبايد او را مخالف تحولات ادبي به شمار آوريم؛ زيرا وي در نخستين كنگرة نويسندگان
ايران كه در سال 1325، به هنگامي كه خود وزير فرهنگ بود، تشكيل شد در خطابة خويش،
با صراحت تمام گفت: «حيات، عبارت از جنبش و فعاليت است و حيات ادبي نيز همواره در
گرو فعاليتها و جنبشها بوده و از اين رو، حركت انقلابي ـ خواه اجتماعي خواه فكري
و عقلي ـ موجب ترقي ادبيات و باعث بروز و ظهور ادبا و نويسندگان بزرگ شده و ميشود.
همان طور كه جنبش مشروطه موجد و پديدآورندة يك دسته از ادبا و چند مكتب ادبي مهم و
چندين استاد و هنرمند نامي گرديد، شك ندارم كه جنبش امروز ـ جنبشي كه در نتيجة جنگ
خونين و حركت آزاديخواهانة روشنفكران و تحول بزرگ سياسي و اجتماعي و ادبي پيدا شده
است ـ بار ديگر دسته تازه و مكتبي بزرگ و استاداني نامدار براي ما تدارك خواهد كرد...».
و در همين خطابة خود گفت: «ما اكنون بر سر دوراهي تاريخ
خود قرار داريم:
راهي به سوي كهنگي و توقف و راهي به طرف تازگي و حركت. هر
گوينده و نويسنده كه مردم را به سوي آينده و جنبش و حيات هدايت نمايد و صنعت او
حقيقيتر و غمخوارانهتر باشد، كالاي او در بازار آتيه رايجتر و مرغوبتر خواهد
بود.
توقف و طفره در طبيعت محال است. هستي عبارت از حركت است.
هر متفكر و نويسنده كه هوادار توقف و محافظت وضع حاليه باشد، با دليل منطقي، بايد اذعان
كند كه رو به عقب ميرود و هر كسي كه در زندگي رو به عقب رفت، به سوي مرگ شتافت؛
خاصه اديب و گوينده كه بايد همواره به مسافات بعيده پيشاپيش قوم حركت كند تا قوم
را كه فطرتاً ديرباور و مايل به توقف است، قدري پيشتر بكشد.»
و درباره تحولات شعري در خطابهاي ديگر گفت:
«ما همان طور كه نميخواهيم شعرا را از پيروي كلاسيك منع كنيم، نميخواهيم آنان را از پيروي شعر سفيد (بيقافيه و بيوزن) هم منع نماييم. ما بايد گويندگان را آزاد بگذاريم كه هنرنمايي كنند.»
بهار از آنجا كه به شخصيت تثبيتشدة خويش ايمان داشت و در هراس آن نبود كه شهرت و شخصيتش تحتالشعاع استعدادهاي نوجوي قرار گيرد، هرگز از ستايش نوگرايي و تحولپژوهي بازنميايستاد و بهراستي كه چنين بود؛ زيرا او قصيده را به مرزي از كمال رسانده بود كه تاريخ ادبيات ما نام او را به عنوان آخرين تجلي شعر كلاسيك و يكي از چند تن چكامهسراي درجه اول زبان فارسي ثبت كرده است.
بهار، شاعر بود؛ شاعر به معني راستين كلمه، نه از مقوله استاداني كه با خواندن ديوان عنصري و عمعق بخارائي و عثمان مختاري شاعر ميشوند و دعوي سنگرداري و دفاع از حريم ادب كهنسال ايران دارند. او خود درباره شعر و شاعري سخناني داشت كه امروز پس از گذشت نيم قرن هنوز هم بهترين گفتار است. وي در مقالة «شعر خوب» ـ به سال 1297 در مجله ادبي دانشكده، كه خود منتشر ميكرد ـ چنين نوشت:
«شعر خوب چيزي است كه از احساسات، عواطف، و انفعالات و از حالات روحيه صاحب خود، از فكر دقيق پرهيجان و لمحة گرم تحريكشده يك مغز پرجوش و يك خون پر حرارت حكايت كند... شعري كه مقصود ماست، شعري است كه از يك دماغ شاعر خليق... در بحبوحة احساسات و تراكم عواطف و عوارض گوناگون و در يك حال هيجاني گفته شده باشد... هرچه هيجان و اخلاق گوينده ـ در موقع گفتن يك شعر يا ساختن يك غزل ـ قويتر و نجيبتر باشد، آن شعر بهتر و خوبتر خواهد بود. شعر خوب آن است كه خوب تهييج كرده و خوب فهميده شود و خوب به حافظه سپرده شود...».
«هر شعري كه شما را تكان ندهد، به آن گوش ندهيد. هر شعري
كه شما را نخنداند يا به گريه نيندازد... آن را دور بيندازيد... تا شما را يك
هيجان و حسي حركت ندهد، بيهوده شعر نگوئيد. اول فكر كنيد كه چه چيز سايق شعر گفتن شماست.
آيا كسي را دوست داريد، كسي را دشمن داريد، مظلوميد، فقيريد، شجاعيد و ميخواهيد
تشجيع كنيد، گله داريد، امتنان داريد؟ چه چيزي است كه شما را و طبع شما را ميخواهد
به خود مشغول كرده و به لباس يك يا چند شعر، خودش را به مردم نشان دهد. هر چيزي كه
هست، همان را با هر قدر فكر و عقل و ذوقي كه داريد، همان طور كه هست ـ بدون گزافه
و با حقيقت و صدق ـ به نظم درآورده يا به نثر بنويسيد.
شاعر آن است كه در وقت تولد شاعر باشد، به زور علم و تتبع
نميتوان شعر گفت. تقليد الفاظ و اصطلاحات بزرگان و دزديدن مفردات و مضامين مختلفة
مردم و با هم تركيب كردن، كار زشت و نالايقي است و نميشود نام آن را شعر گذاشت.كسي
كه طبع ندارد، كسي كه از كودكي شاعر نيست، كسي كه اخلاق او از مردم عصرش عاليتر و
بزرگوارتر نيست و بالاخره كسي كه هيجان و حس رقيق و عاطفه تكاندهندهاي ندارد، آن
كس نميتواند شاعر باشد، ولو مثل قاآني صدهزار شعر بگويد ويا مثل فتحعلي خان صبا
چند كتاب پر از شعر از خود به يادگار بگذارد...»
عناصر صوري و معنوي شعر در چكامههاي بهار بهترين جلوهها
را دارند.
جوششهاي عاطفي و هيجانهاي روحي او كه در قصايدي مانند «بثالشكوي»، «دماوند» و «هيجان
روح» ديده ميشود، در كمتر شاعري از قدما به جز ناصر خسرو و مسعود سعد و خاقاني
سراغ داريم و از نظر تخيّل و رقت انديشه، ساختههاي ذهني او ـ به هنگام پرداختن
تصويرهاي مناسب در نمايشگري احساس ـ چندان بهجا و مناسب است كه رنگهاي تركيبشده
در يك تابلو[...]
كلمات در شعر او استقلال و شخصيتي دارند، جز آنچه در شعر قصيدهسرايان دورههاي اخير ديدهايم. وی با آنكه زبان خويش را از زبان شاعران خراسان كهن ـ كه خود جانشين شايسته آن بزرگان بود ـ ميگرفت، از به كار بردن واژههاي امروزين كه در قلمرو زبان فارسي و نيازمنديهاي زندگي معاصر، به تازگي چهره نموده است، رويگردان نبود؛ اما در اين رهگذر، چندان استادي و هنر نشان ميداد كه به دشواري ميتوان تازه بودن آن كلمهها را بازشناخت و از ديگر واژههاي قديمي زبان امتياز داد. از نظر محتواي اجتماعي و پيوند با زندگي معاصر، شعرش آئينه روشن تلاشهاي نسل اوست؛ از نخستين قصايدی كه به هنگام جواني در ستايش آزادي و مشروطيت سروده تا «جغد جنگ» ـ كه آخرين برگ از دفتر شاعري اوست ـ همه جا رنگ آزاديپژوهی و آزادانديشی به روشنی آشكار است.
منبع: روزنامه اطلاعات 14 مرداد