اخبار مهم ایران و جهان را با عصر پرس مرور نمائید      
به روز شده در: ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۷:۵۵
کد خبر: ۱۵۸۹
تاریخ انتشار: ۱۲:۱۲ - ۰۱ دی ۱۳۹۵ - 21 December 2016
عصرپرس:«نرگس کلباسی اشتری» این روزها در انتظار تجدیدنظر حکم دادگاهی است که ناعادلانه او را به زندان و جریمه مالی محکوم کرده است. وضعیت بغرنج او بحث داغ محافل خبری و حقوق بشری در ایران و هند و کانادا و حتی انگلیس است. او شب یلدا را هم در کنسولگری ایران در حیدرآباد هند گذراند. 

نرگس در تازه‌ترین پست‌های خود سه خاطره از دوران فعالیت‌های نیکوکارانه‌اش نوشته است که مانند فضای داستان‌های «جومپا لاهیری» به شدت به روحیه شرقی مردمان شبه‌جزیره هند نزدیک است. در ادامه سه خاطره او را می‌خوانیم.

سه خاطره از «نرگس کلباسی اشتری»

خاطره اول:
حتما می دانید که پیش از اینکه به هند بیایم مدتی در یتیم خانه های سریلانکا و مالدیو کار می کردم. 
سال 2010 در سریلانکا در شهر کوچک موراتوا در یک یتیم خانه کوچک پسری بود به اسم ادوین. این یتیم خانه محلی بود که زنان جوانی که مورد تجاوز قرار گرفته بودند بچه های ناخواسته شان را می آوردند و در آنجا رها می کردند...

ماه های دردناکی را در آنجا گذراندم. شنیدن ماجرای وحشت زنان جوان و داستان زندگیشان قلبم را به درد می آورد.

ادوین یکی از آن بچه های حاصل تجاوز بود. او 8 ماهه بود و معتاد به خندیدن! هر ثانیه محتاج توجه بود.
همه بچه های آنجا اگر چند ساعتی تنها می بودند مشکلی نداشتند ولی ادوین متفاوت بود. او به توجه و بازی نیاز فراوان داشت. 
بچه های بسیاری ماهانه از سوی خانواده های مختلف به سرپرستی گرفته می شدند اما کسی او را نمی خواست. ظاهر او کمی با دیگر بچه ها فرق داشت. دهان بزرگی نسبت به دیگر اجزای صورتش داشت و این در نگاه خیلی ها عجیب بود. البته برای من کاملترین بچه بود.

هر شب برای او دعا می کردم که سرپرستی پیدا کند. هر گاه خانواده ای می آمد اول از همه او را برای سرپرستی معرفی می کردم. اما فایده ای نداشت. هیچگاه برای هیچ بچه ای اندازه او دعا نکرده بودم. دلم می خواست خانواده ای پر عشق پیدا کند.

پس از 6 ماه آنجا را به سختی ترک کردم. موقع خداحافظی درِ گوش ادوین گفتم بزودی می بینم. سال 2013 که به آن مرکز رفتم متوجه شدم او توسط یک خانواده آلمانی به سرپرستی گرفته شده. خیلی خوشحال شدم. آن خانواده خیلی خوش شانس بودند که او پسرشان شده بود.

خاطره دوم:
سال 2011 قبل از اینکه به ایالت اودیسا بیایم در یتیم خانه های بسیاری در ایالت تامیل نادو بودم. 
یکی از اینها یتیم خانه کوچکی در روستای گودیاتام بود. چهل بچه در آنجا بودند که تمام ساعاتم را با آنها می گذراندم.

یک روز, خانمی به یتیم خانه آمد در حالیکه پسری که همراهش بود گریان و ناراحت بود. اسم آن پسر گوتام بود. مادرش می گفت من این بچه را نمی خواهم. می گفت پس از فوت پدر گوتام می خواهم ازدواج کنم و این بچه باری بر دوشم است.. 

به آن زن نگاه می کردم و دلم میخواست با مشت به صورتش بکوبم. او پولدار به نظر می رسید. لباس و ماشین خوبی داشت ولی در عوض گوتام کثیف و بهم ریخته بود. به خوبی مشخص بود که پسر بی نوا تحت آزار قرار گرفته. آن زن به گریه های پسرش بی تفاوت بود و من عصبانی بودم چطور یک مادر می تواند به این راحتی فرزندش را ترک کند.
آن زن گوتام را گذاشت و رفت...

سه خاطره از «نرگس کلباسی اشتری»

مادر بودن فقط زاییدن بچه نیست... او یک زن خودخواه بود و یک مادر واقعی نبود.
عصبانی بودم ولی از آن موقع فقط گوتام برایم مهم بود. تمام تلاشم را کردم تا به او عشق بدهم و کاری کنم که بچه ها او را بپذیرند.

به بچه ها گفتم گوتام از امروز سوگلی مرکز است, همین باعث شد خیلی زود بچه ها گوتام را پادشاه گوتام بنامند. بچه ها به او عشق می دادند و از آنجاییکه کم سن ترین بچه مرکز بود بیش از همه مورد توجه بود. شب ها در بغلم می خوابید و خیلی زود به یک بچه شاد تبدیل شد.

گوتام الان هفت ساله است. با مسوول مرکز چند ماه پیش در تماس بودم و جویای احوال گوتام شدم. خوشحالم که او شاد و تندرست است...

خاطره سوم
در این سالها انسان‌هایی را دیده‌ام که مرا حسابی تحت تاثیر قرار داده‌اند. بدبختانه در هند آدم های کمی هستند که با قلبشان برای بچه ها کار کنند ولی آنها که اینچنین هستند باعث تغییرات بزرگ می شوند. امروز می خواهم داستان آقای مورگسن را تعریف کنم.

در سال 2011 آقای مورگسن را در روستایی در نزدیکی شهر بنگلور در استان کارناتاکا دیدم. 
او یک یتیم خانه با 30 بچه داشت. خانواده اش هم با بچه ها زندگی می کردند. زمانی که او را دیدم انرژی مثبت زیادی از او گرفتم. او بسیار مهربان بود.

او همیشه جدی به نظر می‌رسید اما همه می‌دانستند او مهربان است و کسی نگرانی نداشت. او بسیار خونگرم بود و بچه ها دلبستگی زیادی به او داشتند.

یتیم خانه های زیادی را دیده بودم که با بچه‌ها برخورد خوبی نداشتند ولی او عاشقانه با بچه ها برخورد می کرد. بچه ها نیز او را پدر خودشان می دانستند. 

سه خاطره از «نرگس کلباسی اشتری»

صبح ها ساعت 4 از خواب بیدار می شد و در شهر رفتگری می کرد و پس از آن حدود ساعت 9 با برنج و سبزیجات به مرکز می آمد. هیچکدام از بچه های مرکز از این موضوع آگاه نبود.

خانواده او فقیر بودند اما خانه بزرگی را به ارث برده بود که آنرا به یتیم خانه تبدیل کرده بود. همه, حتی اعضای خانواده اش روی زمین می خوابیدند. خانه او توالت نداشت و روزی که به او گفتم می خواهم برای خانه ات توالت بسازم او حسابی گریه کرد. هیچگاه آنروز را فراموش نمی کنم.

او به من یوگا آموزش داد, صبح ها ساعت 4 صبح پیش از رفتن یوگا به من یاد می داد. او مرا 'دخترم' صدا می زد. به او می گفتم چقدر او را تحسین می کنم. همه بچه ها حس معنوی خوبی به او داشتند. به او گفتم آنجا یکی از بهترین یتیم خانه هایی بود که در آنجا کار داوطلبانه کرده بودم.

آنها از مال دنیا چیزی نداشتند اما عشق داشتند, چیزی که به هیچ قیمتی خریدنی نیست. عشق برای آنها کافی بود. از آنها بسیار آموختم.

نام:
ایمیل:
* نظر: