اخبار مهم ایران و جهان را با عصر پرس مرور نمائید      
به روز شده در: ۱۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۲۳:۵۵
کد خبر: ۹۵۶
تاریخ انتشار: ۱۲:۴۵ - ۲۲ آبان ۱۳۹۵ - 12 November 2016
مرگ شاعر آشنا به عشق
ادیب وحدانی آملی: توفيق نیافتن کتاب‌هایش باعث شد به سراغ ضبط موسيقي برود. با ديدن موفقيت باب ديلن رفت سراغ آواز خواندن و اول رفت به «کارخانه» اندی وارهول که محل تجمع استعدادهای نيويورک بود.

1- سال ١٣٩١ که مدير برنامه هاي لئونارد کوهن تمام پول هاي پيرمرد را برداشت و رفت، پيرمرد مجبور شد بعد از حدود 12 سال گيتارش را سيم بيندازد و برود دور دنيا پول دربياورد و يک آلبوم موسيقي هم داد. حميد منبتي خواست درباره کوهن يک پرونده در مجله تجربه دربياورد و سراغ بسياري از آدم هاي مهم رفت تا درباره کوهن بنويسند و بيشترشان گفتند از او خوششان نمي آيد و ننوشتند. آنها نمي دانستند چرا خوششان نمي آيد، من اينجا توضيح مي دهم.

لئونارد کوهن؛ آنچه بود، آنچه می‌خواست

٢ و ٣- ديلن که نوبل برد، داد خيلي از اهالي ادبيات درآمد که چرا يک موزيسين بايد جايزه ادبيات ببرد. مستند شهيار کبيري درباره ترانه را كه مي ديدم، آنجا هم بيشتر دعواها سر آن بود که نوابغ مي گويند ترانه، شعر است و حرف هاشان که از پي خراب است، به نتيجه هم نمي رسد. کوهن شاعري بود که ستاره راک هم شد، اينجا کمي قضيه را باز مي کنم.

لئونارد کوهن سال 1934 به دنيا آمد و حدودا 15 ساله بود که يک مجموعه شعر از لورکا خواند و آن قدر خوشش آمد که بعدا آهنگ «اين والس را بگير» را بنا بر ترجمه آزاد خودش از يک شعر لورکا ساخت. کوهن در جواني اين شانس را داشت که با دو زبان آشنا شود. او در منطقه وست ماونت کبِک کانادا به دنيا آمده بود که يک منطقه انگليسي زبان در يک ايالت بزرگ فرانسوي زبان است و يادم نيست چه کسي گفته که فرد وقتي يک زبان دوم را ياد مي گيرد، تازه زبان اولش را ياد مي گيرد. اينکه آن آدم شاعر يا ترانه سرا يا نويسنده شود و در تنها قسمت فرانسوي زبان آمريکاي شمالي زندگي کند، اما در همان جا هم در يک تکه که به زبان انگليسي صحبت مي کنند بزرگ شود، از آن شوخي هاي روزگار است. اما اينکه طرف در 22سالگي موفق شود اولين مجموعه شعرش را چاپ کند، اتفاقي نيست. به خصوص اينکه اين مجموعه شعر را انتشارات دانشگاه مک گيل چاپ کند هم اتفاقي نيست، اما اينکه اين مجموعه شعر اولين کتاب از مجموعه اشعار انتشارات مک گيل است را بايد پاي زرنگي کوهن گذاشت که توانست همه را مجاب کند که در 22سالگي شاعر است و چه شاعري هم بود که وقتي دو سال بعد به نيويورک رفت تا تحصيل کند، از آنجا به دليل «بي شور و هيجان بودنش» رفت و نيويورک آن سال ها، معدن فرهنگ غرب و به قول باب ديلن «پايتخت دنيا» بود که انواع جنبش هاي فرهنگي، ادبي، هنري و موسيقايي در آن در جريان بود. به جاي ماندن در نيويورک جنبش بيت، کوهن به کانادا که هنوز هم در مقايسه با نيويورک يک روستاست، برگشت تا مجموعه شعرهاي «جعبه ادويه جهان» را چاپ کند و در بهترين نقد اين گونه توصيف شود: «کوهن احتمالا بهترين شاعر جوان قسمت انگليسي زبان کاناداست». کوهن بعدش رفت در يک جزيره در يونان به اسم هيدرا زندگي کرد و دو رمان «بازي محبوب» و «بازنده هاي زيبا» و مجموعه شعرهاي «گل هايي هديه به هيتلر» و «انگل هاي بهشت» را چاپ کرد. کوهن طوري توي ذوقش خورد که شعرهايش نگرفته که تا 12 سال شعر چاپ نکرد و بعد از آن هم در 46 سال در کل چهار کتاب شعر داد بيرون.

لئونارد کوهن؛ آنچه بود، آنچه می‌خواست

به گفته زندگي نويس هاي کوهن، توفيق نیافتن کتاب هاي او باعث شد به سراغ ضبط موسيقي برود. به گفته خود کوهن، او با ديدن موفقيت باب ديلن که شعرهايش را آواز مي خواند، رفت سراغ آوازخواندن و اول رفت به <<کارخانه>> اندي وارهول که محل تجمع استعدادهاي نيويورک بود و در همان جا به وسیله جان هاموند که باب ديلن را کشف کرده بود، کشف شد. بعد کوهن يک تعداد آلبوم بيرون داد که به گفته مايکل گری «اهميت هنری آنها با ميزان فروش آنها نسبت عکس داشت». آلبوم هاي کوهن اسم هاي قشنگي دارند مثل:

آهنگ هاي لئونارد کوهن، آهنگ هاي يک اتاق، آهنگ هاي عشق و نفرت، آهنگ هاي متأخر و ده آهنگ جديد!

اسم يکي از آلبوم هاي کوهن «مرگ مرد بانو» است، اسم کتابي که کوهن يک سال قبل چاپ کرد، «مرگ مرد بانوان» بود. آلبوم هاي کوهن همه تقريبا يک صدا مي دهند، همان طور که خود کوهن صداي مشخصي را انتخاب کرده که با آن مي خواند. در عالم جدي موسيقي، چندلحني يک اصل است، يک «بايد» است. يک گروه يا يک خواننده خوب داراي لحن هاي متعددي است که با آنها مي خواند و اين لحن ها مناسب لحن ترانه و لحن قطعه موسيقي است. خواننده هاي خيلي خوب در هر آهنگ، لحني را که آن آهنگ مي طلبد، مي خوانند. باب ديلن در کتاب خاطراتش نوشته است که دليل موفقيت خود را اين مي داند که در هر آهنگ، خودش پشت آهنگ مي ايستد و سعي مي کند انرژي و توانش را بگذارد تا آن آهنگ شنيدني شود، برخلاف خيلي از خواننده ها که آهنگشان را مي خوانند تا خودشان ديده شوند. (ديلن اين نکته را آن قدر مهم مي دانست که در هيچ کدام از مصاحبه هايش به آن اشاره نکرد و در کتابش آن را نوشت). لئونارد کوهن از اين نظر شاهکار است، او نه تنها لحن خود را تغيير نمي دهد، بلکه حتي وقتي تهيه کننده ها، سعي مي کنند به او الحان مختلفي ببخشند، به سختي مقاومت مي کند. کوهن خودش گفته است آن قدر در برابر تهيه کننده بسيار مشهوري به اسم فيل اسپکتور مقاومت کرد که اسکپتور او را با يک تير و کمان تهديد کرد. من اين را مي گذارم به حساب حس بويايي بسيار پيشرفته اقتصادي کوهن. کوهن مي داند که بسياري از مردم به دنبال امنيت هستند و دلشان مي خواهد وقتي يک آهنگ يا آلبوم را مي خرند، بدانند دقيقا قرار است چه صدايي بدهد. در دنيايي که هنوز يک غذاي خوشمزه تر از قورمه سبزي کشف نشده است، هيچ اشکالي ندارد که يک هنرمند همان چيزهاي قديمي را درست و حسابي و با حساب و کتاب و با در و پيکر با هم جفت و جور کند و به آدم تحويل دهد، اما آيا واقعا کوهن اين کار را کرد؟ در آلبوم هاي جديد کوهن، سبک او معلوم تر شده است، اما از همان اول هم لئونارد کوهن موسيقي ساده سرراست دم دستي دستمالي شده مکرر پاپ را با تعدادي ترانه درباره هفت گناه مخلوط مي کرد و آهنگ هايي که جداي از دلمردگي و بي حالي شان هيچ فرقي با يک آهنگ درجه دو مدونا نداشتند، بيرون مي داد. فرض کنيد روي يک آهنگ سرزنده که با همخواني چند دختر همراه بود و جمله هاي موسيقي اش طوري ساده و توي مخ برو هستند که من الان دو روز است دارم موسيقي هاي پيچيده گوش مي کنم تا آنها هي در مغزم رژه نروند، روي آهنگي که مثلا مي شود شعر گذاشت «عزيزم بي تو مي ميرم/ من تو عشق تو اسيرم».

لئونارد کوهن درباره هيروشيما يا بحران ايدز، جمله هاي داراي قافيه جدي مي گويد. موقع خواندن ترانه هاي کوهن من ياد مريم حيدرزاده مي افتم، درحالي که همه ادعا دارند که دارند فروغ مي شنوند. اينکه کوهن در ايران مي گيرد را من اول به امنيت شنيدن نسبت مي دهم. شنونده ها حوصله يا علاقه يا وقت ندارند که چيزهايي را گوش و از بين آنها چيزهاي موردعلاقه خودشان را انتخاب کنند. شايد هم موسيقي برايشان آن قدر مهم نيست و همين قدر که يک کار خارجي داشته باشند تا در مقابل آنهايي که آنها هم يک نوار خارجي دارند، کم نياورند، برايشان بس است. دليل دوم را از يک جمله يوسف علي ميرشکاک گرفتم که مي گفت ايراني ها ذاتا متناقض اند. او موسيقي ايراني را براي حرفش مثال زد که هميشه يا شعرش افسرده است و آهنگش شاد است يا بالعکس. آهنگ هاي کوهن هميشه طبق همين روش است و شعرش قسمت افسردگي را تحريک مي کند و آهنگش سرحال است و ترشح هورمون هاي شادي را تحريک مي کند که مي شود تعريف کلينيکي ماليخوليا. دليل سوم محبوبيت کوهن را من سندرم هري پاتر نام گذاري مي کنم. يعني همان طور که ما با نثر شسته رفته، نسخه پردازي مناسب، راوي شوخ و شنگ، و کل ژانر ادبيات جادوگري کودکان به وسیله يک کتاب هري پاتر آشنا شديم و ستايشي را که بايد نثار يک ژانر مي کرديم، منحصر به يک کتاب کرديم، ستايش معقول افسردگي موسيقايي اروپايي به لئونارد کوهن تخصيص يافت.

لئونارد کوهن؛ آنچه بود، آنچه می‌خواست

در کنار همه اينها، بايد بازاريابي عالي کوهن را نيز در نظر گرفت. برخلاف بيشتر هنرمندهاي راک که حداقل توانشان را در استوديو به کار مي گيرند که تند تند آهنگ بسازند و ضبط کنند و بعد به سراغ قسمت جالب کارشان که اجراهاي زنده است بروند، لئونارد کوهن عاشق حضور در استوديو و سال ها کارکردن روي يک آهنگ و بعد تبليغ اثر با حضور در مطبوعات و مصاحبه هاي تلويزيوني و مراسم اهداي جوايز و حتي حضور در سريال هاي عامه پسند است. او يک بار حتي ايده داد که با شرکت هاي تيغ صورت تراشي مذاکره کنند تا اسپانسر شوند و يک پولي به او بدهند تا در هر سي دي او يک تيغ مجاني بگذارند: کوهن برخلاف هنرمندهاي ديگر راک که هر جور بخواهند مي خورند و مي گردند و اصلا سراغ راک آمده اند تا بي بندوبار و يلخي زندگي کنند، براي مصاحبه ها کت و شلوار مي پوشد و جوراب و کفش پايش نمي کند، چون در عکس نمي افتد.

لئونارد کوهن؛ آنچه بود، آنچه می‌خواست

او مرتب درباره خودش و جنبه هاي پاپاراتزي پسند زندگي اش حرف مي زند. در حالي که هنرمندهاي راک معمولا فقط يک شرط را براي مصاحبه هايشان مي گذارند و آن هم مطرح نشدن مباحث پاپاراتزي پسند خيلي خصوصي در مصاحبه هايشان است. کوهن دقيقا مي داند يک کالا را بايد به دست خريدارش رساند و همه کارهايي را که مي تواند مي کند تا کارش خريدار بيشتري داشته باشد. کوهن اگر وارد هر حرفه ديگري مي شد، اول بازار را مي شناخت و بعدتر و تميز و شيک و باکلاس مي رفت جلو و کاري مي کرد ديگران برايش مجاني تبليغ کنند و پولش را خودش دربياورد. او آن قدر کاسب خوبي است که براي تنها يک کتاب فروشي هزارو 500 نسخه از يکي از کتاب هايش را امضا کرد. کوهن کاسب بزرگي است که جنس هايش آن قدر جور است که حتي اگر از او خوشتان نيايد، باز مجبوريد سالي يک بار سراغ قفسه هايش برويد. اين کاسب بودن و حسابگرانه فرهنگ توليدکردن و فروختن اشکال خاصي ندارد. اينکه پرينس آن موسيقي پاپ اعلايش را قشنگ بسته بندي مي کند و مي فروشد، چيز بدي نيست.

اما اينکه يک فرد درباره بلاتکليفي بخواند، اما آن قدر تکليفش با همه اجزاي زندگي اش روشن باشد، اينکه درباره خودکشي بخواند اما طوري برنامه ريزي کند که انگار قرار است صد سال زنده باشد، خب اين اسمش تظاهر است و اگر يک فرش فروش يا ماشين فروش متظاهر باشد اشکالي ندارد. اما هنرمند متظاهر خيلي جالب نيست. باز هم بگويم در موسيقي پاپ عامه پسند تظاهر قسمتي از موسيقي است، اما موسيقي پاپ جدي که ارائه شخصي دغدغه هاي خصوصي يک آدم يا عضوهاي يک گروه موسيقي است، با تظاهر نمي خواند. تظاهر در اولي يک برد و يک بايد است و در موسيقي جدي، نبود همخواني است و چون موسيقي جدي در همه اجزا بايد همخوان باشد، اين نبود همخواني يک نقطه ضعف است.

حالا که درباره تظاهر نوشتيم، درباره استبداد در موسيقي لئونارد کوهن (و موسيقي راک اروپا، کلا) بنويسيم که به نظر من باز يکي از دلايل موفقيت موسيقي راک اروپايي در ايران است. آثار کوهن و عمده اروپايي ها اول توليد مي شوند. يک لحن خاص دارند، يک چيز خاص بايد شنيده شوند، يک معني خاص دارند، يک مخاطب مشخص دارند، يک هدف خاص دارند و شنونده را به يک جاي خاص مي برند يا نمي برند. حتي در موردهايي، خيلي از آثار و آهنگ ها عين هم صدا مي دهند. اين استبداد براي برخي ذهن ها جذاب است. راک اندرول در حال <<شدن>> است. دارد اتفاق مي افتد. حين توليد ضبط مي شود. تفسيربردار است و به هيچ چيز حتي به اعتراض هم محدود نيست. راک اندرول فقط به راک اند رول وفادار است و کوهن به هيچ وجه راک اندرول نبود.

منبع: روزنامه شرق 22 آبان 1395
نام:
ایمیل:
* نظر: