اخبار مهم ایران و جهان را با عصر پرس مرور نمائید      
به روز شده در: ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۷:۲۶
کد خبر: ۱۷۳
تاریخ انتشار: ۱۲:۰۳ - ۰۱ شهريور ۱۳۹۴ - 23 August 2015
انباشت اوليه يك فرآيند مستمر و تكراری و حتی يك سويه اساسی از برنشستن سرمايه و تجديد توليد نظام سرمايه‌داری و موج‌های گوناگون گسترش آن به ويژه جهانی شدن آن است. انباشت اوليه يك مفهوم اساسی مركزی است و ما در طول تاريخ همين طور با تكرار آن مواجه هستيم.
منطق اقتصاد سیاسی سرمایه‌داری


مراد فرهادپور

بحث من به مقدمه‌ای درباره مفهوم انباشت اوليه و تحولش از زمان ماركس تا به امروز اختصاص دارد. مفهوم انباشت اوليه را گويا نخستين بار آدام اسميت مطرح كرده است، اما در واقع ماركس است كه در پايان جلد نخست سرمايه به اين مفهوم در قالب اصطلاح «انباشت اوليه» اشاره مي‌كند و اين نشان مي‌دهد كه نسبت به آن موضعی طنزآميز اتخاذ مي‌كند.

تا جايی كه به ماركس مربوط می‌شود، نقطه شروع انباشت اوليه يك واقعيت (فاكت) اقتصادی است. ماركس در پايان جلد نخست از اين بحث مي‌كند كه با گذر از دوره انتزاع صوری به انتزاع واقعی(يعنی جايی كه سرمايه خودش تجديد توليد خودش را به عهده گرفته است) حجم اوليه سرمايه لازم برای آنكه يك بنگاه اقتصادی به راه بيفتد، افزايش می يابد. يعنی برخلاف اوايل كه می‌شد يك كارگاه ساده فئودالی را با مقداری تغيير و عوض كردن رابطه استاد و شاگردی به رابطه كارفرما و كارگر به يك بنگاه سرمايه داری تبديل كرد، بعد از آنكه شاخه های گوناگون سرمايه مثل شبكه‌های حمل و نقل، ارتباطات و توليد و مصرف انبوه شكل گرفتند، اكنون برای شروع كار به سرمايه سنگين تری نياز است. اينجا اين سوال منطقی پيش میآيد كه اين سرمايه از كجا پديد می‌آيد زيرا اين قرار است نقطه شروع باشد. اينجاست كه ماركس انباشت اوليه سرمايه را مطرح میكند كه پاسخی به اين بن بست منطقی است.

جدايی نيروی كار از كار

البته از آنجا كه با ماركس سروكار داريم، حتی در همان پايان جلد اول، اين مفهوم از معنای صرفا اقتصادی خارج می‌شود و همان‌طور كه ماركس خود مفهوم انباشت را به مثابه يك فرآيند و رابطه اجتماعی مورد بررسی قرار می‌دهد، انباشت اوليه نيز به همين شكل مطرح می‌شود. خود مفهوم انباشت برای ماركس به مفهوم جدايی متكی است، يعنی جدايی توليدكنندگان بي‌واسطه از وسايل و ابزار توليد و فرآيند توليد. اين عملا به معنای جدايی طبقه كارگر از فرآيند توليد و مفهوم بيگانگی كار است كه ماركس مطرح می‌كند. او معتقد است نه محصول كار كارگر و نه به فرايند كارش و نه به ماشين آلات و سرمايه‌ای كه توليد را ممكن كرده است، متعلق به او (كارگر) نيست و او فقط نيروی كار خودش را دارد كه می‌فروشد. بنابراين شرط راه افتادن اقتصاد سرمايه‌داری كه ويژگی به ارزش جدايی از سياست و روبنای فرهنگي- اخلاقي-دينی جامعه است، شكل‌گيری يك پرولتاريا به عنوان طبقه ای است كه فقط می‌تواند نيروی كارش را بفروشد. بنابراين انباشت تنها انباشت سرمايه نيست بلكه انباشت كار نيز هست. ما اين مفهوم را در انباشت اوليه نيز داريم و به نظر میرسد تفاوت تنها در تاريخ رهنمون شدن اين مساله است يعنی اين انباشت در آغاز سرمايه‌داری و مرحله گذر از فئوداليسم به سرمايه‌داری رخ می‌دهد، جايی كه با اضمحلال روابط فئودالی روبه رو و كنده شدن دهقانان از زمين مواجه هستيم.

اما نكته اصلی كه اتفاقا ماركس بر آن تاكيد می‌گذارد، مساله زمانی قضيه و موقعيت ابتدايی اين انباشت نيست. هر چند در اصطلاح آن از لفظ «ابتدايی يا اوليه» ياد می‌شود بلكه تاكيد بر نقش زور ماورای اقتصادی در انباشت اوليه سرمايه است. انباشت اوليه و انباشت هر دو بر جدايی(separation) استوار هستند يعنی جدا كردن نيروی كار از خود فرآيند كار و وسايل توليد كه در شكلی كه ماركس با آن روبه رو بود، چيزی نبود جز جدا كردن يا كندن دهقانان دوره فئودالی اروپا از زمين و آوردن آنها به شهر به عنوان فقرايی كه بعدا قرار بود طبقه فرودست پرولتر را بسازند يعنی كنده شدن از روابط توليدی قبلی و ادغام شدن به عنوان پرولتر در روابط سرمايه‌دارانه‌ای كه بر معادله پولی و روابط بازار استوار است كه در آن همه به صورت صوری برابر هستند و هر كس می‌تواند چيزی را بفروشد و مبادله كند. بنابراين نكته اصلی در اينجا تاكيد گذاشتن بر زور يا نيروی ماورای اقتصادی است كه بر خلاف حالت اوليه انباشت، در اين بحث كاملا پای سياست، قدرت و درگيری و مبارزه را مطرح می‌كند.

صورت‌بندی منطق سرمايه‌داري

نخستين سوال اين است كه چرا ماركس اين بحث را ادامه نمی‌دهد و در همان جلد نخست با اشاره كوتاه از آن می‌گذرد؟ من ناچارم خيلی سريع از اين بحث‌ها بگذرم. اگر جلد نخست كاپيتال را به تعبير وبری نوعی نمونه آرمانی (ideal type) بناميم كه ماركس ساخته تا بتواند قوانين حركت سرمايه را كشف و بيان كند، بنابراين او در اين كتاب تنها می‌تواند از يك سرمايه در كل سخن بگويد و يك فضای كاملا انتزاعی بسازد كه از قضا آن ويژگی خاص وجه توليد سرمايه‌داری يعنی جدا بودن اقتصاد از بقيه وجوه جامعه بايد شرط اوليه‌اش باشد يعنی ماركس بايد نظامی بسازد كه در آن حركت سرمايه خودش را صرفا بر اساس رابطه داد و ستد ميان سرمايه و كار بدون دخالت هر عنصر ماورای اقتصادی و بدون نقض آن برابری صوری توضيح دهد. او از قراردادیبين كارگر و كارفرما بر اساس آنچه بعدا از آنها تحت عناوينی چون توليد ارزش مبادله و توليد ارزش اضافی و مساله استثمار ياد می‌كند، سخن می‌گويد.

اما ماركس در جلد دوم نيز اين فضای انتزاعی را ادامه می‌دهد زيرا می‌خواهد نشان دهد كه چگونه در يك جامعه صرفا سرمايه‌دارانه كه در آن فقط بورژوا و پرولتر حضور دارند، چگونه ممكن هستند و چگونه انباشت در چنين شرايط رخ می‌دهد. او اين كار را بر اساس تقسيم‌بندی دو دپارتمان توليد وسايل توليد (ماشين آلات) و دپارتمان توليد كالاهای مصرفی انجام می‌دهد. او تنها در جلد سوم است كه به رقابت و سرمايه های بسيار و واقعيت انضمامی و تاريخی می‌رسد و آنچنان كه از يادداشت‌هايش بر می‌آيد، قرار بوده كه در ادامه بتواند مساله بازار و بازار جهانی و دولت را طرح كند و در اين صورت بندی كلی بگنجاند. البته او عملا نمی‌رسد اين كار را تمام كند، اما به عقيده من اگر واقعا هم كار را ادامه میداد، وقتی به دولت می‌رسيد، می‌ديد كه نمی‌تواند دولت را صرفا از دل نمونه آرمانی صرفا اقتصادی كه در مجلدات يك و دو ساخته بيرون بكشد، آن طور كه رقابت را در جلد سوم از دل همين نمونه آرمانی استخراج می‌كند يعنی برای طرح مساله دولت به يك منطق كاملا متفاوت با منطق سرمايه نياز است.

همين امر سبب شد در ادامه سنت ماركسيستی در عمل اين پيوند خوردن سرمايه به امری بيرون از سرمايه و اقتصاد آنچنان مورد بحث قرار نگيرد. مفهوم انباشت اوليه در لنين دقيقا به همان شكلی مطرح مي‌شود كه گويا امری است كه در همان سرآغاز شكل‌گيری سرمايه‌داری رخ می‌دهد. فقط رزا لوكزامبورگ است كه در نقد جلد دوم به اين نتيجه می‌رسد كه انباشت در شكلی كه ماركس آن را مطرح كند، مشكل دارد. البته بسياری مثل مندل و روستوفسكی معتقدند كه درك لوكزامبورگ از جلد دوم غلط است. اما در هر صورت لوكزامبورگ به اين نتيجه می‌رسد كه برای انباشت امر سومی لازم است، يعنی سرمايه برای انباشت و بازتوليد خودش بايد فراتر از استثمار نيروی كار به دنيای ماقبل سرمايه‌داری يا غيرسرمايه‌داری(كشورهای جهان سوم) برود و ارزش مازاد را از آنجا بگيرد و از اين طريق مشكل انباشت را حل كند. حتی برای لوكزامبورگ هم اين به معنای دخالت سياست در اقتصاد نبود زيرا او فكر می‌كرد اين بيرون كشيدن ارزش به صورت انفعالی رخ می‌دهد و خود مردمان آن كشورها واكنشی نشان نمی‌دهند و مساله در نهايت به اين بازمی‌گردد كه پرولتاريای صنعتی در اروپا بايد تكليف را يك سره كند. اين خيلی شبيه ديد خود ماركس نسبت به دهقان‌های فئودالی است كه فكر می‌كرد نسبت به مصادره اموال‌شان و فشاری كه انباشت اوليه بر آنها می‌آورد، برخورد انفعالی دارند و می‌پذيرند و مبارزه‌ای در پی نخواهند داشت.

تداوم انباشت در تاريخ سرمايه‌داری

اين نگرش از انباشت در سال‌های اخير دچار تحول شده است. كسانی چون ديويد هاروي، ماسيما دی آن جليس و فدريچی و ديگران سعی كردند نشان دهند كه مساله اوليه يا ابتدايی بودن تاريخی نيست و انباشت اوليه يك فرآيند مستمر و تكراری و حتی يك سويه اساسی از برنشستن سرمايه و تجديد توليد نظام سرمايه‌داری و موج های گوناگون گسترش آن به ويژه جهانی شدن آن است. ايشان معتقدند انباشت اوليه اتفاقا يك مفهوم اساسی مركزی است و ما در طول تاريخ همين طور با تكرار آن مواجه هستيم. يعنی با انباشت اوليه از طريق زور ماورای اقتصادی روبه رو هستيم.

در ادامه تنها به سه نكته می‌پردازم؛ نكته اول اين است كه در مفهوم انباشت اوليه سرمايه با تقاطع آن دو منطق اصلی يعنی منطق سرمايه و منطق دولت مواجه هستيم؛ زيرا در واقع نيرو يا زور ماورای اقتصادی می‌تواند شكل‌های مختلف داشته باشد، مثل قبيله‌ای كه غارت می‌كند يا شركتی مثل معدن الماس در آفريقای جنوبی در چهار سال پيش كه با روش‌های ماورای اقتصادی و توطئه اعتصاب كارگران را به خاك و خون كشيد و 40 نفر را كشت. اما فراموش نكنيم مسوولان اين شركت اين اقدام را با همكاری با پليس و ماموران نظامی دولتی انجام داد. يعنی در واقع نهايتا وقتی از زور ماورای اقتصادی صحبت می‌شود، در 90 درصد موارد منظور دولت است و آن 10 درصد باقيمانده نيز با واسطه نهايتا به دولت و ارگان‌های قهرآميز آن بازمی‌گردد. اينجاست كه بحث‌های كسانی چون كارل اشميت درباره دولت و جنگ و انحصار استفاده از زور سازمان‌يافته مطرح می‌شود. اصولا دولت را به صورت نهاد مدعی انحصار زور و تسليحات سازمان‌يافته در قالب ارتش و پليس تعريف می‌كنند. اين هسته اصلی و دروني هر دولتی است و باقی چيزها فرع اين تعريف است. بنابراين زور ماورای اقتصادی به معنای دولت است. بنابراين در انباشت اوليه سرمايه با آنكه ماركس مساله دولت را باز نمی‌كند، با تركيب سرمايه و دولت روبه‌رو هستيم، يعنی با دو قطب اصلی نظام سلطه مواجه هستيم. اينجا است كه اصلی‌ترين منطق‌های سلطه يعنی منطق استثمار كه ماركس بدان پرداخته و منطق حكومت كه بعدا فوكو به آن پرداخته، با يكديگر تلاقی می‌كنند و گره می‌خورند. به همين علت انباشت اوليه سرمايه قانون اصلی و مركزی تمدنی است كه من از آن با صفت وحشی یاد كرده‌ام. اين نوعی بدبينی روشنفكران رمانتيك نق نقو نيست، بلكه می‌توان با عدد و رقم و فاكت نشان داد كه چگونه انباشت اوليه سرمايه قانون اصلی حاكم بر نظام سلطه و توحشی است كه امروزه جهان را فراگرفته است. روی سخنم با كسانی است كه عاشق فاكت هستند، اگرچه اين‌گونه افراد فاكت‌ها را تنها زمانی دوست دارند كه به نفع خودشان باشد و ديگر مواقع چندان فكچوال نمی‌شوند! بنابراين گره خوردن دو منطق اساسی سلطه يعنی منطقه سرمايه و منطق دولت، يكی از نكاتی است كه باعث می‌شود مفهوم انباشت اوليه مهم‌ترين چالش عملی و نظری در فكر راديكال و سياست مردمی و تساوی‌طلبانه باشد.

مقاومت در برابر انباشت

نكته دوم اين است كه خيلی طبيعی است كه محل تقاطع دو قانون اصلی سلطه همان جايی است كه مقاومت و مبارزه نيز بيرون می‌زند. يعنی انباشت اوليه سرمايه اسم ديگری است برای انبوهی از مبارزات و مقاومت‌های مردمی در طول چهار، پنج قرن گذشته است و كاملا طبيعی است كه از دل نقطه‌ایكه اين دو منطق ضد انسانی به هم می‌رسند، مقاومت جمعی انسان‌ها بيرون بزند. همان‌طور كه گفتم ماركس يا حتی لوكزامبورگ به اين جنبه قضيه واقف نبودند و به آن اشاره نمی‌كنند. اهميت كسانی چون فدريچیو هاروی دقيقا همين ارتباط دادن اين مفهوم (انباشت اوليه) با مبارزات و درگيری‌های طبقاتی و شكل‌های ديگر مبارزه است. ماركس چنان كه اشاره شد، نسبت به مبارزه دهقان‌ها بی‌تفاوت بود، اما خواهيم ديد كه تا چه حد تاريخ قرون وسطی مملو از مبارزه بوده است. بعد از آن در شرايط امروز نيز به نظر می‌رسد گره خوردن اين منطق اقتصادی با سياست باز زير سوال است.

لازم به تذكر است كه در برخی موارد استثنايی ما با فاصله‌ای ميان تحقق انباشت اوليه سرمايه و واكنش سياسی مبارزاتی در مقابل آن مواجه هستيم. اين در جاهايی كه منبعی ديگر برای انباشت وجود دارد و دولت می‌تواند آن سرمايه لازم را اخذ كند، رخ می‌دهد. برای مثال در ايران آغاز دهه 1340 يعنی در انقلاب سفيد و اصلاحات ارضی شاهديم كه از آنجا كه دولت به درآمد نفتی دسترسی دارد، ضرورتی ندارد كه انباشت را مستقيما از خود دهقان‌ها بگيرد. اما باقی ماجرا غير از قضيه انباشت ثروت حتی در ايران نيز رخ می‌دهد. يعنی در ايران شاهد انباشت پرولتر و كنده شدن دهقان‌ها از روابط معيشتی قبلی‌شان و سرازير شدن ايشان به شهرها در قالب تهيدستان شهری مواجه هستيم. يعنی در ايران نيز با آنكه مثل اروپا زمين‌های دهقان‌ها به زور گرفته نشد و انباشت از طريق خصوصی‌سازی و كندن ارزش از دست مردم صورت نگرفت، اما همان قسمت تاريخی‌اش يعنی كنده شدن از مناسبات معيشتی قبلي، ساخته شدن بازار، گسترش روابط پولی در ميان دهقانانی كه در زاغه‌ها زندگی می‌كردند و... كافی بود مقاومت بزرگ مردمی در برابر استبداد و غارت سلطنتی را برسازد. بنابراين حتی مورد استثنايی اصلاحات ارضی نيز آن قانون كلی را تاييد می‌كند كه در آن شاهديم انباشت اوليه همواره در پيوند با مبارزه و مقاومت رخ داده است، زيرا قرار است كه ارزش و قدرت توليدی مردان و زنان مصادره شود. روشن است كه اين امر با مقاومت و مبارزه آنها روبه رو می‌شود.

اشكال گوناگون انباشت

نكته پايانی به گستره نمونه‌های انباشت اوليه بازمی‌گردد. ماركس در انتهای جلد اول به اين نكته اشاره می‌كند كه اين فرآيند انباشت در كشورهای مختلف به شكل‌های گوناگون رخ می‌دهد و با همين يك جمله از آن می‌گذرد. اما آنچه هست اين است كه با طيفی عجيب و گسترده‌ای از اين اشكال روبه رو هستيم و عملا می‌توان گفت گذشته از برخی فرآيندهای اساسی تاريخ عصر جديد مثل خود گذر به مدرنيته و سرمايه‌داری از قرن پانزدهم تا نوزدهم و صنعتی شدن و مثل كشف امريكا و از بين رفتن تمدن‌های بومی امريكا و مثل تجربه استعمار كه تمام آسيا و آفريقا را طول سه قرن اخير در برگرفته است، آنچه رخ داده موارد كلی و عام فرآيند انباشت اوليه سرمايه هستند. اما فراسوی اين مثال‌های كلی می‌توان گفت در هر جا كه با غارت و اختلاس و فساد دولتی و جنگ و كودتا و درگيری و خشونت سازمان‌يافته دولتی روبه رو بوديم، در تمام موارد با شكل‌های متفاوت انباشت اوليه سر و كار داريم.

مصادره خانه‌های مردم در بحران 2008 يك نمونه از اين موارد است. كل بهار عربی چيزی نبود جز مقاومت در برابر انباشت اوليه كه IMF و بانك جهانی می‌خواست تحميل كند. تمام 40 سال حمله‌ای كه نوليبراليسم صورت داده می‌توان انباشت اوليه را ديد. حتی در جهان اول آنچه در يونان تحت عنوان سياست رياضتی رخ می‌دهد، چيزی جز انباشت اوليه بانک‌های خصوصی آلمان و فرانسه نيست. اين بانك‌ها ارزش اضافه را از طريق زور سياسی و ماورای اقتصادی از يونان بيرون می‌كشند. 800 ميلياردی كه اوباما برای حفظ بانك‌ها پرداخت می‌كند، پول ماليات مردم است كه به سرمايه‌ای تعلق می‌گيرد كه دچار بحران شده است. تمام شكل‌های غارت و فساد دولتی انباشت اوليه هستند. تمام شكل‌های خصوصی‌سازی منابع عمومی كه در همه جا پياده می‌شود، چيزی جز انباشت اوليه نيست. 40 سال است در كنگو شركت‌های چندمليتی همراه با گروه‌های مسلح با نام‌های بی‌محتوا، در جاهای مختلف مردم بومی را به بردگی می‌كشند و به زنان‌شان تجاوز می‌كنند و در اين 40 سال تيتانيومی كه اپل برای ساختن آيفون‌هايش به آن نياز داشته، عمدتا به اين شيوه به دست آمده است. وضعيت سوريه و حمله امريكا به عراق در سال 2003 و كل ماجرای جنگ عليه تروريسم نيز به طور مستقيم يا غيرمستقيم با همين مساله انباشت اوليه سرمايه گره خورده است. در تمام اين 40 سال نوليبراليسم كه حمله سرمايه افزايش يافته تمام مواردی چون افزايش خصوصی‌سازی و شكل‌های مختلف غارت دولتی و احيای دوباره برده‌داری درشكل‌های مختلف و... احيا شده است و تكرار آن مفهوم انباشت اوليه است.

بحث را با مثال برده‌داری سياهان در امريكا به پايان می‌رسانم. نبايد فكر كنيم اين موضوع امری مربوط به قرون وسطی و گذشته و پيش تاريخ و امری استثنايی و عجيب و غريب است. ماجرای برده‌داری در جنوب امريكا در 1812 با خصوصی‌سازی كل زمين‌های دره می‌سی‌سی‌پی‌ شروع می‌شود كه وسعتی تقريبا اندازه ايران دارد. اين قانون تصويب می‌شود كه اين زمين‌ها را می‌توان از صاحبان سرخ‌پوست يا سفيدپوست‌شان گرفت. مردان سفيدپوست مهاجر با وام‌هايی كه از بانك‌های انگليسی می‌گرفتند، اين زمين‌ها را بر اساس قانون خصوصی‌سازی می‌گرفتند و با كمك نيروی كار برده‌های سياهی كه از آفريقا می‌آمد جنگل‌ها را پاك می‌كردند و آنها را تبديل به مزرعه‌های چندهزار هكتاری پنبه بدل می‌ساختند. اينجا يك اليگارشی طبقه زمين‌دار بزرگ شكل می‌گيردكه بر اساس همين برده و نيروی كار بردگان سياه كار می‌كند. آن پنبه به منچستر صادر می‌شد و توسط پرولترهای ضعيف‌شده انگليسی به نخ و پارچه تبديل و آن پارچه توسط كمپانی هند شرقی به هند صادر می‌شد و صنايع نساجی و بومی هند را ويران می‌كرد، چنان كه ماركس در پايان عمر پی برد. بنابراين برده‌داری سياهان در امريكا امری تنها منطقه‌ای و منحصر در امريكا نبود، بلكه جزو اقتصاد سرمايه‌داری جهانی بود. بدون اين برده‌داری انقلاب صنعتی انگلستان پيش نمیرفت. بنابراين شاهديم برده‌داری به عنوان شكلی از انباشت سرمايه چگونه با حركت سرمايه و جهانی شدن آن و تجديد و توليد آن گره می‌خورد.

من در اين بحث تنها كوشيدم نشان دهم كه چگونه تاريخ و جغرافيای جهان مدرنی كه قرار است برايش كف بزنيم، به تعبير ماركس با چه خون و لجنی شروع شده و ادامه يافته و هنوز هم توليد اين خون و لجن در قالب آفريقا، سوريه و جنگ عليه ترور و حضور امريكا در همه جا هست.

نام:
ایمیل:
* نظر: