اخبار مهم ایران و جهان را با عصر پرس مرور نمائید      
به روز شده در: ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۶:۱۸
کد خبر: ۱۱۴۲
تاریخ انتشار: ۱۱:۴۹ - ۰۳ آذر ۱۳۹۵ - 23 November 2016
شیما بهر‌ه‌مند: از مرگ صادق هدایت كه گویا با سرشت و سرنوشت انسان ایرانی پیوندی ناگسستنی دارد، روایات بسیار پرداخته‌اند.

«در ایران درباره هیچ نویسنده‌ دیگری به اندازه او سخن نگفته‌اند، بااین‌همه زندگی‌اش پر از ابهام است.»١ شاید همین ابهام، روایات و آثاری چند درباره زیست و مرگ صادق هدایت به‌دست داده است. آنچه از زندگی او می‌دانیم تكه‌پاره‌هایی است از ادوار مختلف زندگی‌اش، از خلال نامه‌ها و دست‌خط‌ها و روایات دیگران. خاصه از مرگِ او كه گویا با سرشت و سرنوشت انسان قرن اخیر ایرانی پیوندی ناگسستنی دارد، روایات بسیار پرداخته‌اند.

تنها مرگ است كه دروغ نمي‌گويد

نمونه اخیر آن كتابِ «در پس‌كوچه‌های پاریس با برادرم صادق هدایت»، كه خاطراتی است از عیسی هدایت، برادر ارشد صادق‌خان، به‌انضمام نامه‌های او به صادق هدایت و سرآخر هم داستانی كوتاه درباره سرانجام هدایت و خودكشی او با نامِ آخرین نوول. «بیست‌وسه سال قبل. آری خوب به‌خاطر دارم شب اول مه ١٩٢٨ بود. اگر حافظه‌ام مثل همه‌چیز و همه‌كس و تمام موجودات پست و رذل این دنیای دون‌پرور گولم نزند، ساعت شش‌ونیم بعدازظهر از پاریس به قصد فونتن‌بلو با ترن حركت كردم. در گار راه‌آهن یك روزنامه ستاره شكسته خریدم. این روزنامه‌ با شكل ستاره‌ای كه پره‌های آن شكسته و هریك به طرفی كج شده بودند، بیشتر عزمم را جزم كرد و به فال نیك گرفتم. بلی ستاره اقبال من هم دیگر شكسته شده، می‌روم كه به این زندگی خیالی پر از رنج و درد و زحمت خاتمه بدهم.»٢

این روایتی است از عیسی هدایت درباره دو خودكشی صادق هدایت. در این داستان یا به‌تعبیر عیسی هدایت نوول، راوی خودِ صادق هدایت است. داستان سرراست می‌رود سراغ لحظاتی كه او راهی محل خودكشی است. از نشانه‌ها و آنچه در این لحظات او به‌یاد می‌آورد نیز اشاراتی هست، اما گذرا. چنان‌كه انگار مرگی چنین مقدر شده باشد. نوول آخر، یك تك‌گویی بلند است و گوینده/ راوی آن، صادق هدایت و برخلاف داستان‌های خودِ او كه سرشار از ذهنیات و درونیات راوی/ نویسنده است، بیشتر بر عینیت متمركز است. از تك‌گویی‌های مجرد راوی یا به‌تعبیر رضا براهنی «حبس در تجرید» هم خبری نیست. اگر‌ هم هست، فاصله‌ای آشكار و بعید از نوشته‌های هدایت دارد.

تنها مرگ است كه دروغ نمي‌گويد

نمونه‌اش این بند: «قضاوت اساسا احمقانه است، مخصوصا كه از طرف احمقی بیش نباشد. مگر من برای دیگران زندگی می‌كنم یا به‌‌خاطر آن‌ها می‌میرم؟ اجبارا به این دنیای بی‌اراده سردرگم گیج آمده‌ام. می‌خواهم با اراده خودم بروم، وقتی من نبودم هر كس قیاس به نفس كرده، رنگی درمی‌آورد و تصوری می‌كند، ولی این مهملات به من مربوط نخواهد بود.»٣ یا این جملات: «حالا این روزگار كر و كور و لال دست از سر من برنمی‌دارد و با كمال بی‌اعتنایی و خونسردی مسخره‌بازی را ادامه می‌دهد. من چرا جا بزنم و شانه خالی كنم؟ كهر هم كم از كبود نیست. بسیار خوب من كه به مرگ تدریجی محكوم هستم، به همین مردن كمك می‌كنم تا زودتر مریض و بستری شده در رختخواب مرگ زندانی گردم.»٤ این‌ها را قیاس كنیم با چند سطری از صادق هدایت، نه در مقام راوی «آخرین نوول»، كه در قامت نویسنده‌ای كه آغازگر ادبیات مدرن ما است: «تنها مرگ است كه دروغ نمی‌گوید. حضور مرگ همه موهومات را نیست‌ونابود می‌كند. ما بچه مرگ هستیم و مرگ است كه ما را از فریب‌های زندگی نجات می‌دهد، و در ته زندگی، اوست كه ما را صدا می‌زند و به‌سوی خودش می‌خواند.»

اما خودكشی نخست در داستان «آخرین نوول». ابتدا توصیفاتی درباره محل مناسبی كه هدایت از سه‌روز پیش انتخاب كرده بود، «هوای نمناك» و «همه‌جا سبز و خرم و تر و شاداب» و پرسه‌زنی راوی تا فرصت مناسب فرا برسد، می‌ماند پول‌های مانده در جیب راوی، كه دیگر «برای سفری كه در پیش دارد» به كارش نمی‌آید. «خوب است یك مستحق گیر بیاورم و پول‌هایم را به او بدهم. نه، به من چه، هركس دندان داده نان هم بدهد، مگر من ضامنم؟ پول‌هایم را در رودخانه بیاندازم؟ نه، قورباغه‌ها، ماهی‌ها و خزه‌ها كه پول لازم ندارند، آنها مخلوق سعادتمند طبیعت‌اند...» با این خیالات از پل روی رودخانه رد می‌شود، بغل پل پلكانی است كه «شاید برای تعمیر، برداشتن آب، شنا‌كردن یا هر فكر احمقانه دیگری ساخته بودند» و فعلا برای كار او مناسب بود. بالای پل از سطح رودخانه دو سه‌متری فاصله داشت و اگر او خودش را از آنجا به درون رودخانه پرت می‌كرد، سروصدا بلند می‌شد، «شاید كسی ملتفت شده نقشه‌هایم را نقش بر آب می‌كرد.» پس پاورچین از پله‌ها پایین رفت تا هرقدر ممكن بود درون آب پیش برود و بعد خود را به آب بسپارد، محو و نابود كند. «ولی مگر روزگار دست از گریبان واماندگان به این زودی برمی‌دارد؟ مگر هر عملی ولو هرقدر هم با دقت طراحی شده باشد، به نتیجه دلخواه می‌رسد؟ مگر دست تقدیر مرموز، اختیاری به كسی می‌دهد كه هرچه می‌خواهد بكند...»

خودكشی ‌اول بی‌نتیجه ماند و به‌قول راوی «این تراژدی هم به كمدی خاتمه پیدا كرد.» بعد، چند سالی بعد، راوی در انواع‌ سموم و اقسام خودكشی مطالعه می‌كند، همه دردناك و نامطمئن بودند تا اینكه عاقبت گاز را وسیله‌ای مؤثر و ممكن برای خلاص‌شدن از شر خود می‌یابد. «اما من كجا و گاز كجا. بین من و این آخرین امید، هزاران فرسنگ فاصله است... مرخصی، اجازه، درخواست، پاسپورت، التماس پول و هزاران اشكالات دیگر بین من و گاز وجود دارند كه رفع آن‌ها كار جناب فیل است.»

تنها مرگ است كه دروغ نمي‌گويد

ادامه داستان روایتی است چندسطری از دویدن‌های راوی و دیدن این و آن تا وسایل سفر به پاریس فراهم شود. «عاقبت به هر زحمت و مرارتی بود، خودم را به گاز رساندم... بلی گاز! این بخار تدریجا وارد ریه‌ها می‌شود، آهسته‌آهسته سست می‌كند، گیج و منگ می‌نماید، اعصاب را از كار می‌اندازد، خواب می‌آورد و بالاخره خواب به خواب می‌برد.» در دیار غربت هم معدودی سراغ صادق‌خان را می‌گیرند، به دیدنش می‌آیند، پس برای دفع شر آن‌ها هم فكری باید كرد. «منزلم را زود‌به‌‌زود عوض می‌كنم تا اقلا بتوانم یك شب آن‌ها را از خود دور نموده، بی‌اطلاع بگذارم.» بعد می‌گردد پی خانه‌ای دنج و دور كه مقدمات كار را هم داشته باشد. آن روز آخر فرا می‌رسد: «یك روز در خانه مانده و در را روی خود بستم و همه چیز را محو و نابود كردم.» راوی داستان نامه‌ها و نوشته‌ها را پاره می‌كند، كتاب‌ها را شسته و بعد به رودخانه می‌اندازد تا مگر قورباغه‌ها و خزه‌ها بخوانند، ماهیت و افكار او را دریابند. بعد با خود فكر می‌كند از همه چیزهایی كه تاكنون نوشته و منتشر كرده بیزار و پشیمان است، كاش می‌شد همه را جمع كند، بسوزاند و خاكسترش را به آب دهد. شش آوریل. خانه تازه و بی‌نشان. پوشاندن درزها و روزنه‌ها با پنبه و كاغذ چسب‌دار، تمام بعدازظهر را می‌گیرد. ساعت هشت بعدازظهر همه چیز آماده است. «فش فش گاز صدای خوبی داشت و اعصاب را ساكت می‌كرد...» نفس تنگ می‌شود، ریه‌ها پر از گاز و بالاخره خواب می‌آید و خیال را می‌برد و آخرین نوول تمام می‌شود با «تبسم مرموزی» كه برای همیشه گوشه در گوشه لب‌های نویسنده خشك شد، در تمام عكس‌ها.

تنها مرگ است كه دروغ نمي‌گويد

گردآورنده این كتاب، جهانگیر هدایت، دوصفحه‌ای مختصر درباره این داستان و نویسنده‌اش نوشته است. «این داستان توسط عیسی هدایت برادر بزرگ صادق هدایت نوشته شده و داستانی تخیلی است كه از جانب صادق هدایت نوشته شده است.» بعد شرح می‌دهد كه داستان دو بخش دارد، یكی قصه خودكشی اول هدایت است كه می‌خواسته خود را در رودخانه مارن در ساموا غرق كند، زمانی كه عیسی هدایت در فرانسه درس نظامی می‌خواند و طبعا در كوتاه‌زمان در جریان ماوقع قرار می‌گیرد، به این‌ترتیب آنچه در این بخش می‌آید به‌زعم جهانگیر هدایت «مقرون به حقیقت» است. بخش دوم هم ماجرای خودكشی آخر است كه بیشتر از تخیل نویسنده بر آمده است تا واقعیت. البته این داستان تنها بخش كوتاهی از كتاب است و به‌نحوی مؤخره آن. باقی، یادداشت‌های روزانه عیسی هدایت است و شرحی از قریب‌ به یك سال همراهی این دو برادر در پاریس. به‌اضافه سال‌شمارِ صادق هدایت، كه از دیگر نمونه‌های مألوف مفصل‌تر است و دارای نكاتی خواندنی. چند عكس كمتردیده‌شده از هدایت هم هست با دیگران و تنها. یكی‌شان عكسِ معروف هدایت در خانه عیسی هدایت، به‌سال هزاروسیصدوهفت در پاریس. صادق هدایت كه كلاه شاپو به‌ سر دارد، نشسته به نقطه مبهمی خیره مانده است، دست چپ را نزدیك چانه برده و با دست راست آرنج خود را گرفته، لباس تیره‌ای به تن دارد، با نگاهی غریب و متفكر و غم‌زده. عكسی به قدمت بیش از هشتاد سال.

تنها مرگ است كه دروغ نمی‌گوید

اما جز روایتِ قریب‌ به واقعیت برادر هدایت از مرگ خودخواسته او، چندی‌پیش روایت دیگری نیز درآمد به قلمِ نویسنده‌ مطرح ما، امیرحسن چهلتن. این روایت یكی از شش داستان «چند واقعیت باورنكردنی»٥ است با نام «ارواح دلواپس» و شاید یكی از متفاوت‌ترین این داستان‌ها. در این كتاب چهلتن روایت‌هایی از چند چهره تاریخی می‌سازد كه از تاریخِ رسمی بیرون زده‌اند، برخی‌شان نام‌آشنا هستند و برخی مؤثر اما بی‌نام‌ونشان. كلنل فضل‌الله‌خان كه در ژاندارمری سمت مهمی داشت، مصطفی شعاعیان که تا آخر داستان نامی از او در میان نیست و تنها نشانه‌ای هست؛ عکسی که او را در کنار یک نویسنده معروف نشان می‌دهد و تازه شهرت این عکس هم به این خاطر است که آخرین عکسِ نویسنده معروف است و آن نویسنده معروف هم چند هفته بعد در همان خانه ساحلی پیش‌زمینه عکس دونفره به سکته‌ای مشکوک در چهل‌و‌شش‌سالگی می‌میرد، نویسنده‌ای كه زبان تندوتیزی داشته و از منتقدان نظام سیاسی دورانش بوده. علی‌اکبر داور از ایادی رضاخان، و سرانجام سایه‌ای که به‌مثابه موجودی اثیری در گوشه نیمه‌تاریکی از یکی از کافه‌های پاریس در لحظه‌ای به کوتاهی برکشیدن یک آه بر پرده سینما در فیلمی از وودی‌آلن پدیدار می‌شود، نویسنده‌ای كه در ایران بیش از هر نویسنده‌ دیگری درباره او سخن گفته‌اند: صادق هدایت.

تمام این پرتره‌ها، به‌طرزی در رقم‌زدن تاریخ معاصر ما نقش داشته‌‌اند و در عین‌حال در دورانی یا لحظه‌ای بحرانی خود به محملی بدل شده‌اند تا تاریخ روی آنها اعمال قدرت کند و از این‌روست كه درباره زیست و مرگ آن‌ها روایت‌ها پرداخته‌اند، چه آن‌كه ساختار حاكم زمانه‌شان را نشان می‌دهند. «ارواح دلواپس» اما تفاوت بسیار با «آخرین نوول» دارد، اگر داستان اخیر به‌خاطر دسترسی بیشتر به واقعیت اهمیت دارد، داستان چهلتن به چند هنر آراسته است. چهلتن جز آن‌كه روایتی از زندگی هدایت و مرگ او به دست می‌دهد كه به‌سیاق دیگر داستان‌های این مجموعه با واقعیت تاریخی نسبت نزدیك دارد، خود تاریخی از این روایت‌ها می‌سازد برای «تابانیدن نور بر گوشه‌های تاریک رویایی تباه‌شده، چندان تباه که به یک کابوس شباهت می‌برد.» داستان «ارواح دلواپس» با صحنه‌ نادیده‌مانده‌ای از فیلم وودی‌ آلن آغاز می‌شود. یك نویسنده جوان آمریكایی همراه نامزدش به پاریس می‌رود، «در نیمه‌شبی خیس از باران سوار بر یك پژوی مدل ١٧٦ همسفر با فیتز جرالد و نامزدش زلدا در سفری به دهه بیست، سر از كافه‌ای درمی‌آورد كه در گوشه‌ای از آن همینگوی جوان پس از یك آشنایی مقدماتی با او درباره ادبیات به صحبت می‌نشیند.»

چهلتن می‌گوید موضوع او در این داستان نه گفتگوهای این دو و نه دیدارهای بعدی آن‌ها با چهره‌هایی چون بونوئل، پیكاسو، گرترود استاین و دالی است. مسئله او سایه‌ای است كه در كنج یكی از این كافه‌ها به كوتاهی بركشیدن یك آه بر پرده سینما پدیدار می‌شود و با چرخش سریع دوربین جا به دیگری می‌دهد. یك نویسنده ایرانی، كه در آن زمان نامش حتا در وطن خود نیز پژواكی نداشت، یكی دو كتابی این‌طرف آن‌طرف به ضرب‌وزور چاپ كرده و چندان نظری جلب نكرده بود. به‌قولِ خودش در آن زمانه آقایان حجازی و دشتی خیلی بیشتر از او عزت و احترام داشتند! در ادامه چهلتن اشاره می‌كند كه آن روزگار رباعیات خیام به زبان فرانسه ترجمه شده و خیام دیگر ناشناخته نبود، اما این آشنایی به حد و قدری نبود كه نظرها را به نویسنده جوانی كه به زبان خیام می‌نوشت، جلب كند و «بدیهی‌ست كه این نویسنده ایرانی در تمام مدتی كه نویسنده آمریكایی سودازده ما با چهره‌های مهم ادبیات و هنر در این كافه یا آن كافه در پاریس روبرو می‌شد، در انزوای تاریك خود باقی ماند تا سرانجام بیست‌واندی سال بعد بكلی محو شود.»

تنها مرگ است كه دروغ نمی‌گوید

بعد ماجرای خودكشی اول هدایت با داستانی دیگر به خودكشی واپسینِ او پیوند می‌خورد. داستان زن و مرد جوانی كه روزگاری مردی را كه به قصد خودكشی خود را به رودخانه انداخته بود، نجات داده و معلوم نیست به كدام دلیل خود را متعهد می‌دانستند كه به هر نحو از خودكشی‌های احتمالی بعدی او جلوگیری كنند یا دست‌كم آن را به تعویق بیاندازند. آن مرد چیز زیادی درباره خود به آن‌ها نگفته بود، تنها چند باری تكرار كرده بود: «احمقانه بود... احمقانه بود» و البته لحن او نتوانسته بود آن زوج را متقاعد كند كه او برای همیشه از فكر چنین حماقتی درآمده است. چهلتن فهرست‌وار به زندگینامه هدایت اشاره می‌كند، اینكه ما هنوز هم به‌رغم این‌همه حرف‌وحدیث درباره او چیز چندان روشنی از زندگی او نمی‌دانیم، جز اینكه اولین سفرش به اروپا در سال ١٩٢٦ بوده، برلین و بعد بروكسل بلژیك. در گانِ بلژیك هم‌اتاقی‌اش، یك شاعرِ چینی خودكشی می‌كند. بعد سر از فرانسه در می‌آورد.

چهار سال بعد به تهران بازمی‌گردد، دو دهه بعدی را مدام می‌نویسد «گاه برای فراموشی، گاه برای زمان و خاطره.» هدایت «ده سال نخست را در سكوت گورستانی یك دیكتاتور گذراند و در همین دوران رمانی نوشت كه بعدها او را به شهرتی بین‌المللی رساند.» دهه بعد، متفقین تهران را اشغال می‌كنند، رضاشاه سقوط می‌كند و دورانی پر از هیاهو و تظاهرات و میتینگ و اعتصابات فرا می‌رسد و در این میانه هدایت كه از همه‌چیز و همه‌كس كناره می‌گرفت یا دست‌كم فاصله‌ای نگه می‌داشت، داستان بلند و كوتاه می‌نوشت و به هر ترتیب چاپ می‌كرد. در این دو دهه اروپا هم وضع بهتری نداشت. فاشیسم هیتلری آن را سخت مجروح كرده بود و «زوج عاشق‌پیشه‌ و دلواپسی كه هدایت را از نخستین خودكشی نجات داده بود، زیر آوار ترور و خشونت دفن شد. شاید آن‌ها یهودی بودند و سر از اردوگاه‌های مرگ در آوردند، شاید در نهضت مقاومت بودند و در مأموریتی جان دادند و سرانجام شاید شهروندانی معمولی بودند كه شلیك خمپاره یا یك گلوله توپ‌ خانه را بر سرشان آوار كرد.» برگردیم به نویسنده‌ای كه نشسته بود كنجِ یك كافه پاریسی و در پایان دهه دوم در دسامبر ١٩٥٠ مصادف با ٢٩ آذر ١٣٢٩، تهران را برای همیشه ترك كرد و سرانجام در آپارتمانی كوچك در خیابان شامپیونه، شماره ٣٧ ساكن شد؛ آنجا خانه مرگ بود. بعد چهلتن از حدسیاتی می‌نویسد كه پیرامون مرگِ هدایت نقل شده و حدیث‌هایی كه از بخت بد او می‌گویند، اینكه نخست‌وزیر وقت، كه از نزدیكان او بود، بنا داشته او را به سمت رایزن فرهنگی در سفارت فرانسه بگمارد اما از بخت بد ترور می‌شود یا اینكه دوستی می‌خواسته او را به‌عنوان منشی خود در كار مهمش در پاریس به كار گیرد كه به بیماری صعبی دچار آمد و نشد... «بدشانسی بزرگ او فقط و فقط این بود كه خوش‌شانس نبود. در جایی بسر می‌برد كه به اعتقاد او مناسب حالش نبود

در مقدمه كتاب «در پس‌كوچه‌های پاریس با برادرم صادق هدایت»، پیش از سال‌شمار مفصل، شرحی از وقایع مهم زندگی هدایت آمده است. در این صفحات به ایام همكاری هدایت با گروه «رَبعه» متشكل از بزرگ علوی، مسعود فرزاد، مجتبی مینوی و هدایت اشاره شده و به كتابِ «وغ‌وغ ساهاب»، كه هدایت آن را با مسعود فرزاد نوشت و به‌خاطرش تا پای میز محاكمه نیز رفت. سال ١٣١٤ برای چندمین بار استعفا داد، این بار از وزارت امور خارجه. همزمان به‌موجب شكایت علی‌اصغر حكمت، وزیر وقت نظمیه تهران احضار شد و مورد اتهام و بازجویی قرار گرفت. از او تعهد كتبی گرفتند كه دیگر مطلبی چاپ نكند. «وغ‌وغ ساهاب»، به‌قول جهانگیر هدایت، نخستین ممنوع‌القلم ادبیات معاصر ایران را شناساند. كتابی كه به‌تعبیر خودِ هدایت برای آن دو قسم مخارجِ مادی و معنوی به‌عمل آمده بود. از مخارج مادی چنان‌كه هدایت در «قضیه اختلاط نومچه» آورده، كاغذ مسوده و پاك‌نویس است و دسته و سر قلم، مداد سیاه و سرخ و غوپیه، جوهر، دوات، كاغذ آب‌خشك‌كن، میز تحریر، صندلی تحریر و لیوان آب و چند عدد وغ‌وغ ‌ساهاب، كاغذ چاپ و جلد و حمالی و اجرت چاپ و صحافی و قمیسیون فروش و غیره و غیره، كه به‌طعن می‌نویسد با حساب دقیق بی‌غرضانه روی‌هم‌رفته می‌شود هر جلد مستطاب دو قران. هدایت در همین قضیه، هزارویك مكافاتی را كه در تحریر و طبع كتاب می‌كشد برمی‌شمارد و درباره مخارج معنوی كتاب می‌آورد: «... چانه نارنجی خودمان را چند هزار مرتبه برای خواندن، انتقادكردن، تصحیح و چانه‌زدن با این و آن و سروكله‌زدن با آن و این جنبانده‌ایم!» همین یك قضیه از «وغ‌وغ‌ ساهاب»، فضای چاپ و طبع و درك كتاب را در جامعه‌ای كه جدا از زمان چندان هم دور از ما نیست، به‌خوبی ترسیم می‌كند. آری، هدایت در چنین زمانه‌ای می‌نوشت.

١،٥. چند واقعیت باورنكردنی، امیرحسن چهلتن، نشر نگاه

٢،٣،٤. در پس‌كوچه‌های پاریس با برادرم صادق هدایت، خاطرات عیسی هدایت، گردآوری و تدوین: جهانگیر هدایت

پایان/

منبع: روزنامه شرق/ 3 آذر 1395


نام:
ایمیل:
* نظر: