اخبار مهم ایران و جهان را با عصر پرس مرور نمائید      
به روز شده در: ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۷:۵۵
کد خبر: ۱۰۱۵
تاریخ انتشار: ۱۲:۵۳ - ۲۴ آبان ۱۳۹۵ - 14 November 2016
رضا رضایی: نابوكوف نويسنده‌ای استثنايی است، از اين جهت كه در هر ژانري كار كرده است. پروژه جورج اليوت شامل هشت رمان خواهد بود و طبق قرار من و ناشر، ترجمه اين هشت كتاب بايد در سال ١٤٠٠ به‌ پايان برسد.

پیام حیدر قزوینی: از ویژگی‌های ادبیات قرن نوزدهم انگلستان یكی هم حضور چند نویسنده زن مطرح در این دوره است. جین آستین، خواهران برونته و جورج الیوت نویسندگانی‌اند كه آثارشان بخشی مهم از تاریخ ادبیات انگلستان و جهان به‌شمار می‌رود و در ایران نیز از سال‌ها پیش و به‌صورت پراكنده برخی رمان‌های آن‌ها ترجمه و منتشر شده بود. 

رضا رضایی چندین سال پیش پروژه‌‌ای را در نشر نی آغاز كرد كه قرار بود در آن تمام رمان‌های این نویسندگان ترجمه و منتشر شود. او در ابتدا به‌سراغ جین آستین رفت و هر شش رمان او را ترجمه كرد و سپس ترجمه رمان‌های خواهران برونته را در دست گرفت و هر هفت رمان این سه خواهر را نیز منتشر كرد. 

دو سالی می‌شود كه رضایی بخش پایانی این پروژه بلندمدت را آغاز كرده و قرار است در بازه‌ای هفت‌ساله، هشت رمان جورج الیوت را نیز ترجمه كند. مدتی است كه دو رمان جورج الیوت با نام‌های «ادام بید» و «سایلاس‌مارنر» با ترجمه او به‌چاپ رسیده‌اند و در آینده نیز دیگر رمان‌های این نویسنده با ترجمه رضایی منتشر خواهند شد. 

جورج الیوت، كه نام مستعار مری ان(مرین) ایوانز است، در سال ١٨١٩ به‌دنیا آمد و در جوانی‌اش با روشنفكرانی مهم آشنا شد و این آشنایی تأثیری مهم در آینده او داشت. جورج الیوت به چندین زبان مسلط بود و پیش از آن‌كه به داستان‌نویسی روی آورد آثاری از فریدریش اشتراوس و فوئرباخ را ترجمه كرد. او مدتی نیز سردبیر نشریه‌ای معتبر بود و از این‌حیث از روشنفكران دورانش به‌شمار می‌رفت. الیوت در سی‌وهفت‌سالگی از فلسفه به داستان‌نویسی روی آورد و با همان اولین داستان‌هایش به‌عنوان داستان‌نویسی چیره‌دست به ‌شهرت رسید. 

رمان‌های الیوت نیز مثل آثار نویسندگان هم‌دوره‌اش، داستان‌هایی رئالیستی‌اند اما برخی ویژگی‌های منحصربه‌فرد این داستان‌ها، الیوت را به نویسنده‌ای متمایز بدل كرده است. توصیف ذهنیت و انگیزه‌های درونی شخصیت‌ها از جمله ویژگی‌های خاص آثار جورج الیوت است. 

به مناسبت انتشار «ادام‌بید» و «سایلاس‌مارنر» با رضا رضایی گفت‌وگو كرده‌ایم و در این گفت‌وگو به جایگاه و اهمیت جورج الیوت پرداخته‌ایم. همچنین، درباره ویژگی‌های ادبیات رئالیستی قرن نوزدهم انگلستان نیز صحبت كرده‌ایم و در مواردی به مقایسه آثار جین آستین، برونته‌ها و جورج الیوت پرداخته‌ایم. به‌تازگی رمان «شاه، بی‌بی، سرباز» ولادیمیر نابوكوف نیز با ترجمه رضا رضایی در نشر ثالث به‌چاپ رسیده و بخشی از این گفت‌وگو به نابوكوف و این رمانش اختصاص دارد. 

«شاه، بی‌بی، سرباز» دومین رمانی است كه نابوكوف به روسی نوشت. این كتاب بعدها زیر نظر نابوكوف به انگلیسی ترجمه شد و او طبق عادتش در ترجمه این رمان نیز دست برد و البته در این‌جا تغییراتی در خود داستان نیز به‌وجود آورد. تغییراتی كه نابوكوف در ترجمه «شاه، بی‌بی، سرباز» اعمال كرد به‌قدری است كه می‌توان نسخه انگلیسی این رمان را كتابی مستقل از متن روسی‌اش دانست و به‌عبارتی می‌توان آن را جزو ادبیات انگلیسی‌زبان قلمداد كرد. 

«شاه، بی‌بی‌، سرباز» به‌خاطر طنز سیاه و قدرتمندش، رمانی مهم در میان آثار نابوكوف است. همچنین این رمان به‌نوعی پارودی دو اثر مهم تاریخ ادبیات جهان، «مادام بوواری» و «آنا كارنینا»، به‌شمار می‌رود. نابوكوف به فلوبر و تالستوی علاقه زیادی داشت و در «شاه، بی‌بی، سرباز» ادای دینی به این دو نویسنده كرده است. رضایی پیش از این، «دفاع لوژین» و «پنین» نابوكوف را به فارسی ترجمه كرده بود و به این‌خاطر در این گفت‌وگو نه‌فقط به «شاه، بی‌بی‌، سرباز» بلكه به‌طوركلی به ویژگی‌های داستان‌نویسی نابوكوف و دیدگاه‌های او درباره ادبیات هم پرداخته‌ایم. 

در جایی از این گفت‌وگو، درباره ضرورت و اهمیت آثار كلاسیك هم صحبت كرده‌ایم و رضایی با تاكید بر این‌كه عمر كلاسیك‌ها هیچ‌وقت به پایان نمی‌رسد می‌گوید: «این آثار دقیقا پایه‌های داستان‌نویسی امروز هستند... ادبیات تمام نمی‌شود. در ادبیات، و به‌طوركلی هنر، صحبت اصلا بر سر پیشرفت و پسرفت نیست. می‌توان داستانی از نویسنده‌ای در سال ١٨١٠ بیاورید كه هنوز كسی نمی‌تواند نظیرش را بنویسد. پس این‌طور نیست كه ما امروز در ادبیات پیشرفته‌تریم. در علم و مسائل اجتماعی می‌توان گفت پیشرفت كرده‌ایم اما در رمان و تئاتر و موسیقی اصلا چنین حرفی نمی‌توان زد. چه كسی می‌تواند بگوید از بتهوون و باخ قوی‌تر است؟ چه كسی می‌تواند بگوید امروز نمایشنامه‌ای بهتر از شكسپیر می‌نویسد؟ چه كسی می‌تواند بگوید من در اثرم تكرار نمی‌كنم؟ در هنر و ادبیات مضامین مدام تكرار می‌شوند اما به‌شكل‌های جدید. مضامین كهنه نمی‌شوند، و این راز هنر است. اگر كسی بگوید مضامین در هنر و ادبیات كهنه و قدیمی شده‌اند هنوز فرق علم و ادبیات را نفهمیده است. بشر در هنر و ادبیات تمنیات خودش را بیان می‌كند و هر زمان به‌شكلی بیان می‌كند. موسیقیدان امروز باید هارمونی باخ را بلد باشد وگرنه موسیقیدان نیست. در ادبیات نیز همین‌طور است. نویسنده امروزی اتفاقا وظیفه دشوارتری دارد چون آثار بزرگی در گذشته نوشته شده و باید از آنها مطلع باشد

با اتمام ترجمه رمان‌هاي جين آستين و خواهران برونته به سراغ آثار جورج اليوت رفته‌ايد و تاكنون دو رمان «ادام بيد» و «سايلاس مارنر» از او منتشر شده است. پروژه جورج اليوت چندساله خواهد بود و رمان‌هاي او را با چه ترتيبي ترجمه خواهيد كرد؟

پروژه جورج اليوت شامل هشت رمان خواهد بود و طبق قرار من و ناشر، ترجمه اين هشت كتاب بايد در سال ١٤٠٠ به‌پايان برسد. زمان اين پروژه هفت‌ساله است كه اكنون دو سال از آن گذشته و پنج‌سالش باقي مانده است. رمان‌هاي جين آستين را بر‌ اساس ترتيب انتشارشان ترجمه كرده‌ام. در مورد خواهران برونته، اول از پرفروش‌ترها شروع كردم و بعد به‌سراغ ديگر آثار رفتم. اما در مورد جورج اليوت هيچ‌يك از اين راه‌ها را در پيش نگرفته‌ام، بلكه بر اساس پسند شخصي‌ام به ترجمه هشت رمان پرداخته‌ام. 

پسند شخصي من نيز به كار حرفه‌اي‌ام برمي‌گردد. ذوق شخصي و احساس مترجمانه‌ام ملاكي است براي اين‌كه اول كدام كتاب را بايد ترجمه كنم. بااين‌حال سعي كردم جوري تقسيم‌بندي كنم كه به‌ترتيب، كتاب‌ها حجيم و كم‌حجم باشند، چون جورج اليوت سنگين‌ترين پروژه‌اي است كه در زندگي‌ام پيش مي‌برم. ترجمه رمان‌هاي اليوت كار دشوار و وقت‌گيري است و هر ترجمه ماه‌ها طول مي‌كشد. در‌نتيجه، براي صرفه‌جويي در زمان و انرژي،‌‌ يك تقسيم‌بندي در ذهنم كردم تا كار به‌صورت سنگين و سبك و مطابق یک منحنی سینوسی پيش برود. به‌طورکلی آثار جورج الیوت حجيم است. ازاین‌رو، حجم و دشواری کار و نیز تجربه شخصی‌ام به‌عنوان مترجم دست ­به­ دست هم داد تا یک تقسیم‌بندی برای ترجمه آثار الیوت در ذهنم شكل بگيرد.

جايگاه جورج اليوت در ادبيات قرن نوزدهم انگلستان كجاست و آيا ‌مي‌توان رمان‌هاي او را به‌لحاظ ارزش‌هاي ادبي بالاتر از رمان‌هاي جين آستين و خواهران برونته دانست؟

نظرات مختلف است و بستگی دارد چه‌ چیزی را ارزش ادبی بدانیم. جین آستین همچنان پرفروش‌تر از برونته‌ها و جورج الیوت است. در ترجمه‌های من این اتفاق افتاده و در دنیا نیز همین‌طور است. دركل اقبال عمومی به جين آستين بیشتر است. از نظر نویسندگان بزرگ هم جین آستین نویسنده «مدل» محسوب می‌شود، حتي از نظر کسی مثل نابوکوف. 

آنها جین آستین را نویسنده کامل می‌دانند و می‌توان در کلاس‌های داستان‌نویسی آثارش را تدریس کرد. اگر بخواهم در مقام قياس خواهران برونته را در یک جمله توصیف کنم، می‌توانم بگویم داستان‌هایی پرشورتر نوشته‌اند و حال‌وهوای رمانتیک در آن‌ها قوی‌تر است. شوری را که در آثار آنها وجود دارد، می‌توان شوري افسارگسیخته دانست که چندان به قالب درنیامده و شاید زیبایی‌شان هم در همین وحشی‌‌بودن يا بكربودن‌شان است. اسبی وحشی که در دشت می‌دود، زیبایی خاص خود را دارد. درمقابل، جین آستین مثل اسب اصیلی می‌ماند که مدام به آن رسیدگی می‌شود. به جورج الیوت و دیکنز که می‌رسیم، داستان کمی متفاوت می‌شود. البته در اين دوره نویسندگان دیگری مثل تاماس هاردی، الیزابت گسكل هم هستند. جورج الیوت روشنفكر و روزنامه‌نگار برجسته زمان خودش بود و مترجم طرازاولی هم به‌شمار می‌رفت. به چندين زبان زنده دنیا آشنا بود و به‌لحاظ دانش نيز از همه نویسندگانی که نام بردیم بالاتر بود. 

شاید در کل قرن نوزدهم در انگلستان نویسنده‌ای با دانش جامع جورج الیوت پیدا نشود. این ویژگی او به‌دلیل آشنایی طولانی‌اش با ادبیات کشورهای مختلف بوده و درس فلسفه‌ای که خوانده و همچنین معاشرت‌هایی که با بزرگ‌ترین روشنفکران زمان خودش داشته است. مدتی هم سردبیر مجله‌ای معتبر بود. اما الیوت خیلی دیر داستان‌نویسی را شروع کرد. در سی‌وهشت‌سالگی اولین داستانش را نوشت. درحالی‌که خواهران برونته و جین آستین همگی خیلی زود و در جوانی مرده بودند.

ازسوي ديگر، خواننده جورج الیوت با خواننده جین آستین و برونته‌ها كمي متفاوت است. آثار جورج اليوت سنگین‌ترند و نثر دشوارتری دارند و مفاهیم آثارش بغرنج‌تر است. کسی که وارد جهان داستانی الیوت شود، درك مي‌كند که با روح بزرگی سروکار دارد. او نویسنده‌ای است که تأثیرش سال‌ها در ذهن خواننده باقی ‌مي‌ماند. الیوت جدا از اینکه رمان‌نویس بزرگی است، ادیب بزرگی نیز هست. آثار بسيار مهمي از زبان‌های دیگر، به‌خصوص از آلمانی به انگلیسی ترجمه کرد، به‌طورمثال آثار فوئرباخ و اسپینوزا. ادبیات قرن نوزدهم انگلستان چند قله دارد که شامل جین آستین، خواهران برونته، جورج الیوت، دیکنز و تاماس هاردی مي‌شود. 

گويا منتقدان مقام ادبی دیکنز و جورج الیوت را بالاتر از بقيه می‌دانند. این البته به این معنا نیست که مردم رمان‌های این دو را بیشتر از بقیه می‌خوانند. اين بحث كه دیکنز بزرگ‌تر است یا الیوت، بحثي است که شبیه آن در ادبیات روس در مورد داستایفسکی و تالستوی وجود دارد. از اين منظر اگر بخواهم مقایسه‌ای کنم، می‌گویم دیکنز همان تالستوی انگلیسی‌هاست و جورج الیوت هم داستایفسکی آنها.

زبان و نثر داستاني جورج اليوت چه ويژگي‌هايي دارد و زبان او چقدر شبيه به زبان آن دوره ادبيات انگلستان است؟

طبعا شباهت‌های خانوادگی در زبان و آثار هر دوره وجود دارد، اما هر نویسنده‌ای ویژگی خاص خودش را دارد. از این نظر، زبان و نثر الیوت کاملا متمایز از دیکنز یا دیگران است. اما به‌طورکلی نثر او نسبت به نویسندگان هم‌دوره‌اش دشوارتر است و این به‌دلیل گرامر پیچیده‌تر زبان اوست. معرفت و دانشی نيز که در آثار اوست وسیع‌تر است، و این‌ها همه کار ترجمه آثارش را دشوارتر مي‌کند. الیوت همچنین نویسنده پُرحوصله‌ای است، از اين‌رو صحنه‌ای را که فکر می‌کنیم در بیست صفحه به پایان می‌رسد مي‌تواند تا دویست صفحه ادامه بدهد. 

یکی ديگر از ویژگی‌های بارز الیوت، رسوخ او در ذهن و روح شخصيت‌هاست. این ویژگی در دیگر آثار قرن نوزدهم انگلستان هم وجود دارد، اما در آثار الیوت بارزتر است. نوعی مونولوگ درونی در آثار او، مثلا در «ادام بید» یا «سایلاس مارنر» دیده می‌شود. رئالیست‌ها عمدتا فضای بیرونی را توصیف می‌کردند و اگر هم می‌خواستند ذهنيات شخصیت را توصیف کنند، از توصیف بیرونی استفاده می‌کردند. مثلا براي اينكه نشان دهند ذهن شخصیت آشفته است، از توصیف بادی که در ميان درخت‌ها می‌پیچيد استفاده می‌کردند. اما جورج الیوت افکار، تردیدها و تناقضات آدم‌ها را خیلی بارز بیان می‌کند و به درون ذهن شخصیت‌های داستان می‌رود. این ویژگی و توصیفات شگفت‌انگیز جورج الیوت کار ترجمه را دشوار می‌کند.

بخشی از آثار رئالیستی قرن نوزدهم انگلستان فضایی رمانتیک دارند و نثری شاعرانه در آن‌ها وجود دارد. این ویژگی چقدر در رئالیسم جورج الیوت ديده مي‌شود؟

این روح شاعرانه در کل رئالیسم قرن نوزدهم انگلستان وجود دارد. در دیکنز و تاماس هاردی و دیگران، به‌خصوص در دو اثر شگفت‌انگیز شارلوت برونته، «جین ایر» و «ویلت»، این ویژگی موج می‌زند. رمانتیسم، در رئالیسم قرن نوزدهم انگلستان حضور دارد و البته غلظت آن در کار نویسندگان مختلف، فرق مي‌كند. در کار خواهران برونته، به‌خصوص در آثار شارلوت برونته، این جنبه قوی‌تر است، اما وقتی به سراغ دیکنز برویم کمتر با این خصوصیت مواجه می‌شویم. در آثار ديكنز توصیفِ شهر مهم‌تر از توصیف طبیعت است و به‌اين‌خاطر شاعرانگی نثر و زبان هم تا حدي كم‌تر می‌شود. از اين نظر جورج الیوت شگفت‌انگیزترین نویسنده است، زيرا به‌نوعی از همه این نویسندگان رئالیست‌تر است، اما همچنان طرفدار روستا است و در تمام داستان‌هایش جانبداری از روستا وجود دارد. در «سایلاس مارنر» می‌بینیم که شهر دودگرفته را چطور توصیف می‌کند، یا زندگی طبقات محروم را چقدر باشکوه‌تر از زندگی طبقات بالاتر می‌بیند. 

در نگاه او نوعي زیبایی اخلاقی در آدم‌های غیرشهری هست. اینها نوعی رمانتیسم است که در نگارش رئاليستي او دیده می‌شود. اما جین آستین چندان به شور و احساس مجال نمی‌دهد و شخصیت‌هایی را که شور و احساس زیادی دارند، در داستان‌هایش هجو می‌کند. نمونه بارزش رمان «عقل و احساس» است كه در پایان داستان هم عقل بر احساس غلبه می‌کند. اما جورج اليوت معتقد است رمان برای احساس «همدلی» نوشته می‌شود. او درواقع خواننده را به همدلی و شناخت محدودیت‌های بشر دعوت می‌کند، و نوعی شکوه رمانتیک در این همدلي دیده می‌شود. با اين‌حال این نویسندگان به‌نوعی بنیان‌گذار رئالیسم هم بوده‌اند. مثلا نویسنده‌ای مثل داستایفسکی تحت‌تأثیر دیکنز قرار داشته. از این‌رو این نویسندگان انگليسي برای ادبیات جهان سرمشق بوده‌اند.

يكي ديگر از ويژگي‌هاي آثار رئاليستي اين دوران محيط مشابهي است كه در رمان‌هاي مختلف يك نويسنده وجود دارد. در رمان‌هاي جورج اليوت چقدر مكان‌ها و محيط‌ها مشابه‌اند؟

کما بیش همین‌طور است. تقریبا تمام نویسندگان دنیا همین‌طورند. در ميان مدرنيست‌ها نيز اين ويژگي ديده مي‌شود. نويسنده‌ها درباره محيطي كه مي‌شناسند، مي‌نويسند. وقتي نويسنده‌اي درباره محيطي كه نمي‌شناسند مي‌نويسد اثر بزرگي خلق نمي‌كند و ما هم امروز درباره‌اش حرف نمي‌زنيم. نويسنده‌هاي بزرگ اصولا محيطي را كه درباره‌اش مي‌نويسند، خوب مي‌شناسند. «ديويد لاج» مي‌گويد كه داستان‌هاي «گراهام گرين» در جايي به‌نامِ «گرين‌لند» مي‌گذرد، كه سرزمين گراهام گرين است. اين سرزمين مشخصات خاص خودش را دارد. مثلا به‌جاي كبوتر آنجا كركس پرواز مي‌كند و درخت‌هايش شكل خاصي دارند. 

نويسنده‌ها اقليم خودشان را دارند. حالا ممكن است اين اقليم عين آن‌چيزي كه در طبيعت يا جهان واقعي وجود دارد نباشد، اما ‌چيزي است كه در ذهن آنها وجود دارد و تمام اجزايش را مي‌شناسند. درعين‌حال، جورج اليوت رماني تاريخي دارد كه محيطش جايي است غير از محيط بقيه رمان‌هاي او. داستانش در فلورانس قرن شانزدهم مي‌گذرد. فلورانس آن زمان شايد شگفت‌انگيزترين مكان دنيا باشد و قرن شانزدهم هم از شگفت‌انگيزترين دوره‌‌هاست. 

هنرمندان، فيلسوفان بزرگ و جريان‌هاي مهم مذهبي در فلورانس آن دوره وجود داشت. به‌جز رمان‌هاي تاريخي و داستان‌هايي كه در مكان‌هاي بيگانه رخ مي‌دهند، غالب نويسندگان بزرگ داستان‌هايشان را در يك «اقليم» مشخص مي‌نويسند. اين اقليم يا واقعا وجود دارد يا شبيه به آن وجود دارد. اكثر داستان‌هاي «تاماس هاردي» در محيط خاصي از انگلستان مي‌گذرد كه مشخصاتش را مي‌توان پيدا كرد.

همين شناخت دقيق محيط است كه منجر به آشنايي‌زدايي در داستان مي‌شود، اين‌طور نيست؟

همين‌طور است. آشنايي‌زدايي از شناخت كامل ناشي مي‌شود و در داستان، محيط جور ديگري تصوير مي‌شود. واقعيت سر جايش است، اما نويسنده اين واقعيت را طوري مي‌بيند كه ديگران نديده‌اند. درنتيجه قدم اولِ آشنايي‌زدايي، شناخت كامل است.

ادام بيد» و «سايلاس مارنر» چه جايگاهي در ميان آثار جورج اليوت دارند و آيا جزء رمان‌هاي مهم او به‌شمار مي‌روند؟

«ادام ‌بيد» نه‌فقط در بين رمان‌هاي جورج ‌اليوت بلكه در تاريخ ادبيات انگلستان اثر مهمي به‌شمار مي‌رود. «سايلاس ‌مارنر» هم كتاب مهمي است و در محافل آكادميك و نقدهاي دانشگاهي خيلي درباره‌اش صحبت شده. البته جورج اليوت چند كار مهم ديگر هم دارد، مثل «ميدل‌مارچ» كه معروف‌ترين اثرش است. به‌طوركلي جورج اليوت كتابي ندارد كه بگوييم اثر مهمي نيست. اما در بين آثار هر نويسنده‌، برخي از نظر منتقدان و برخي از نظر خوانندگان مهم‌تر تلقي مي‌شوند و نظر اين دو گروه گاهي همپوشاني هم ندارد. در مورد آثار جين آستين، نويسندگان «ترغيب» را مهم‌ترين اثر مي‌دانند، اما «غرور و تعصب» طرفداران بيشتري در بين مخاطبان دارد. نظرات متفاوت است، و موج‌ها و مدها و سلايق مردم در هر زمانه‌اي تغيير مي‌كند. اين قضيه در مورد جورج اليوت هم صدق مي‌كند. جورج اليوت با «ميدل‌مارچ» معروف‌تر است، اما «ادام‌بيد» و «سايلاس‌‌مارنر» قطعا جزء آثار مهم او محسوب مي‌شوند كه هم خوانندگان زيادي داشته‌‌اند و هم منتقدان تأكيد زيادي روي آنها داشته‌اند. جورج‌اليوت كار ضعيف ندارد و تمام آثارش در تاريخ ادبيات انگلستان مهم هستند.

يكي از ويژگي‌هاي ادبيات رئاليستي انگلستان در قرن نوزدهم اين است كه رمان‌هاي اين عصر آگاهانه يا ناآگاهانه تصويري از زمانه خود به دست مي‌دهند. شايد اين ويژگي مثلا در مورد خواهران برونته ناآگاهانه اتفاق افتاده باشد اما جورج اليوت پس‌زمينه‌‌اي قوي به‌لحاظ فلسفي داشته است. تصويركردن زمانه و وضعيت آن دوره از جامعه انگلستان چقدر آگاهانه به آثار اليوت رسوخ كرده است؟

نه‌تنها جورج اليوت كاملا آگاهانه اين كار را مي‌كند، بلكه شارلوت برونته هم آگاهانه دست به چنين كاري مي‌زند. شارلوت برونته در دهه ١٨٣٠ رماني تاريخي مي‌نويسد به‌نام «شرلي» راجع‌به دهه ١٨١٠ و بعد از جنگ‌هاي ناپلئوني. اين‌ نويسندگان وقتي حوادث گذشته را دستمايه كارشان قرار مي‌دهند درواقع مي‌خواهند به دغدغه‌اي امروزي پاسخ دهند. يعني مسئله‌اي اجتماعي براي اين نويسندگان مطرح بوده كه در «سرنوشت انگلستان» تعيين‌كننده بوده است. بسياري از روشنفكران و نويسندگان آن دوره انگلستان به اين مسئله فكر مي‌كردند و تري‌ايگلتون نيز درباره‌اش مقاله‌اي نوشته است. بحران‌هاي اجتماعي شديدي كه در جامعه انگلستان آن زمان درگرفته بود تمام روشنفكران و نويسندگان را با اين مسئله مواجه كرد كه بالاخره تكليف چيست. 

تضاد شديد فقر و ثروت، رشد سريع صنعت و بي‌كاري كارگران، آلودگي شهرها و پاكي و خلوص روستاها و به‌طوركلي آنچه در ادبيات انگلستان به تضاد «culture» و «nature» معروف شده. nature يعني آنچه به‌صورت طبيعي وجود دارد و culture هم آن چيزي است كه بشر به‌وجود آورده. اين تِم تا قرن بيستم و در آثار اي.ام.فورستر هم ديده مي‌شود. از اين‌رو در كل ادبيات انگلستان اين تضاد يا دغدغه همواره وجود داشته و پاسخ‌ها متفاوت بوده است. 

در آثار ديكنز و تاماس هاردي هم به‌وفور ديده مي‌شود. رئاليست‌ها با هر عقيده‌اي كه به سراغ اين موضوعات مي‌رفتند، تصويري به‌دست مي‌دادند كه بعدها به‌كار آمده است. آنها قصد مطالعات جامعه‌شناسي و طرح سياسي قضايا را نداشتند، اما داده‌هايي كه نويسندگان در رمان‌هاشان ارائه داده‌اند بعدها مورد استفاده اجتماعي و سياسي نيز قرار گرفت.

به‌تازگي «شاه، بي‌بي، سرباز» نابوكوف نيز با ترجمه شما منتشر شده است. اين دومين رماني است كه نابوكوف به زبان روسي نوشته و بعدها به انگليسي ترجمه شده است. ترجمه انگليسي رمان چقدر با متن روسي آن متفاوت است؟

درست است كه «شاه، بي‌بي، سرباز» دومين رماني است كه نابوكوف به زبان روسي نوشته، اما فراموش نكنيم كه اين رمان در سال ١٩٦٠ به زبان انگليسي ترجمه شد. نابوكوف وقتي به شهرت رسيد، تعدادي از آثارش به انگليسي ترجمه شد كه يا خودش آنها را ترجمه مي‌كرد يا زير نظر خودش ترجمه مي‌شد. درهرحال نابوكوف در ترجمه آثارش دست مي‌برد. مثلا متن روسي «دفاع لوژين» كه در ١٩٣٠ نوشته شده با متن انگليسي آن كه در اوايل دهه ١٩٦٠ منتشر شد متفاوت است. اولين رمان نابوكوف نيز «ماشنكا» نام داشت كه بعدها با نام «ماري» به انگليسي ترجمه شد. ترجمه انگليسي اين رمان نيز با متن روسي‌اش متفاوت است. وقتي اين رمان‌ها ترجمه مي‌شدند، سي‌سال از زمان نوشته‌شدن آن‌ها مي‌گذشت. نابوكوف وقتي ترجمه آثار خود را بررسي مي‌كرد، فقط به ويرايش ترجمه نمي‌پرداخت بلكه وسوسه مي‌شد و در داستان دست مي‌برد. اين دست‌بردن در «شاه، بي‌بي، سرباز» كمي بيشتر شد، به‌طوري‌كه خودش در مقدمه توضيح داده كه صحنه‌هايي از رمان را عوض كرده است. نابوكوف در ١٩٦٠ هم در ترجمه «شاه،‌ بي‌بي‌، سرباز» دست برد و هم جابه‌جايي‌هايي در داستان به‌وجود آورد.

حتي مي‌توان ترجمه انگليسي رمان را كتابي مستقل از متن روسي‌اش دانست.

بله. من با خيال راحت متني را كه امضاي نابوكوف پاي آن بود ترجمه‌ كردم. اين كتاب جزء ادبيات انگليسي به‌شمار مي‌رود. نابوكوف در مقدمه‌ «شاه، بي‌بي، سرباز» توضيح داده كه چرا داستان را تغيير داده و درعين‌حال سعي كرده خلوص و معصوميت اوليه آن را هم حفظ كند. مثلا او بهانه مسافرت فرانتس به برلين را در ترجمه انگليسي اثر تغيير داد، يا در پايان رمان سروكله خودش و زنش در آن استراحتگاه پيدا مي‌شود كه دارند شطرنج بازي مي‌كنند. در مقدمه‌اش مي‌گويد كه اين صحنه را به داستان اضافه كرده است و مي‌نويسد اگر قرار بود امروز اين داستان را بنويسم، جور ديگري مي‌نوشتم. البته منظورش اين نيست كه بهتر مي‌نوشته.

شاه،‌ بي‌بي، سرباز» در برلين مي‌گذرد، فضاي اين رمان چقدر با فضاي ديگر رمان‌هاي نابوكوف متفاوت است؟

نابوكوف نويسنده‌اي استثنايي است، از اين جهت كه در هر ژانري كار كرده است. نابوكوف جزء آن دسته از نويسندگاني است كه در مكان يا اقليم مشخص داستان‌هايش را نمي‌نويسد. اين كار دشواري است و كم‌تر نويسنده‌اي چنين توانايي دارد. اما نابوكوف مي‌توانست اين كار را بكند و البته با درجه‌هاي مختلفي از موفقيت به اين كار دست مي‌زد. «لوليتا» و «پنين» جزو رمان‌هايي است كه محيطش آمريكاي خاصي است. اين محيط خاص در «لوليتا»، جاده‌ها و متل‌ها و مسافرخانه‌هاي آمريكاست كه پيش از آن هيچ نويسنده‌ آمريكايي نتوانسته بود اين محيط را اين‌چنين توصيف كند. يا در «پنين» محيط آكادميك آمريكا توصيف مي‌شود و به‌قول ديويد لاج، اين «رمان دانشگاهي» است، رماني كه آدم‌هايش همگي دانشگاهي هستند و رقابت‌ها و مهماني‌هاي دانشگاهي در آن تصوير شده است. مي‌توان گفت اين خودش ژانري در ادبيات است. «شاه، بي‌بي، سرباز» هم در برلين مي‌گذرد و اين برلين واقعي است كه نابوكوف در آن زندگي كرده. ولي خيلي چيزهايش هم تخيل است. زمينه رمان البته رئاليستي است اما شاخ‌و‌برگ‌هايي كه او به داستانش داده قلمرو ديگري است. نابوكوف رمان‌هاي ديگري هم دارد كه در محيط‌هايي چون پاريس، يا در روسيه مي‌گذرد. نويسندگان ديگري نيز هستند كه مسئله اقليم – چنان‌كه گفتيم- در آثارشان وجود ندارد، اما در آثار هر نويسنده‌اي شباهت‌هاي خانوادگي ديده مي‌شود. در همين كتاب «شاه، بي‌بي، سرباز» شباهت‌هايي با برخي صحنه‌هاي «پنين» وجود دارد. اتفاقات درون قطار در «شاه، بي‌بي‌، سرباز» با صحنه‌هاي فصل اول «پنين» شباهت دارد، مثلا قهرمان داستان مدام دست در جيبش مي‌كند كه ببيند بليتش را جا نگذاشته باشد. نابوكوف از اين صحنه در كارهايش زياد استفاده كرده است.

«شاه، بي‌بی، سرباز» چه جايگاهي در آثار نابوكوف دارد؟

«شاه، بي‌بي، سرباز» به‌خاطر طنز قدرتمندش، كه به‌نوعي طنز سياه هم محسوب مي‌شود، كتاب مهمي است. اين رمان هر خواننده‌اي را با هر گرايشي به‌خودش جذب مي‌كند. از طرف ديگر، اين رمان «پارودي» دو اثر مهم تاريخ ادبيات محسوب مي‌شود. نابوكوف «آنا كارنينا» و «مادام بوواری» را دستمايه قرار داده و ‌نوعي پارودي نوشته است. معروف است كه نابوكوف كار ضعيف ندارد. «شاه، بي‌بي، سرباز» هم رمان مهمي محسوب مي‌شود و اين ديگر بسته به سليقه خوانندگان و منتقدان است كه به سوي يك يا چند اثر او كشيده مي‌شوند. برخي رمان‌هايش روشنفكر‌پسندتر است مثل «آدا» و برخي‌شان ممكن است خواننده عمومي بيشتري داشته باشد از جمله همين «شاه، بي‌بي‌، سرباز».

لحن و طنز دو وجه مهم آثار نابوكوف است و در «شاه، بي‌بي، سرباز» نيز اين ويژگي‌ها ديده مي‌شود. لحن و طنز او در اين رمان چه ويژگي‌هاي خاصي دارند و حفظ اين ويژگي‌ها در ترجمه چقدر دشوار بود؟

فهم متن نابوكوف اصولا دشوار است، اما اگر فهميده شود مي‌توان طوري ترجمه‌اش كرد كه بار متن اصلي در ترجمه هم حفظ شود. در اين رمان كنايه‌ها و متلك‌ها و بازي‌هاي زباني بسياري وجود دارد و شما در ترجمه فارسي هم متوجه اين بازي‌هاي زباني مي‌شويد. يكي از كارهايي كه نابوكوف در اين‌جا كرده و كار ترجمه را دشوار مي‌كند، تغييرات پياپي زاويه‌ ديد است. كاري كه مدرسان ادبيات مي‌گويند از آن اجتناب كنيد. در هر صفحه از اين رمان چند زاويه ديد مختلف وجود دارد، اما اين‌كار اين‌قدر طبيعي صورت گرفته كه خواننده اصلا اذيت نمي‌شود و حتي روايت را جذاب‌تر مي‌كند و به شكل يك شگرد زيبا در رمان درمي‌آيد. در مونولوگ‌هاي دروني شخصيت‌ها هم اين اتفاق افتاده و مونولوگ يك شخصيت با مونولوگ شخصيتي ديگر آميخته مي‌شود و شايد مخاطب در ابتدا فكر كند كه مثلا روايت ذهن فرانتس را مي‌خواند اما بعد متوجه مي‌شود كه اين‌ها فكرهاي مارتا بوده. نابوكوف اين كار را با مهارت كامل انجام داده، اما كار را براي مترجم سخت مي‌كند. راوي رمان داناي كل سوم‌شخص است و او است كه فكر آدم‌ها را روايت مي‌كند و در گيومه هم نمي‌گذارد. گاهي هم راوي عمد دارد كه بگويد اين فكر دو كاراكتر داستان است و باز هم گيومه به‌كار نرفته است. بنابراين، كنايه‌ها و بازي‌هاي زباني و تغييرات زاويه ديد از‌ مواردي بودند كه هنگام ترجمه بيشترين دقت و تمركز را لازم داشت.

به پارودي موجود در «شاه، بي‌بي، سرباز» اشاره كرديد. نابوكوف در اين رمان به سراغ دو نويسنده‌اي رفته كه به آنها علاقه داشته است. به‌نظرتان او چقدر در اين كار موفق بوده است؟

نابوكوف دو اثر تراژيك را به كمدي تبديل كرده است. برخي مي‌گويند نوشتن كمدي در اين‌جور مواقع سخت‌تر از تراژدي است. نابوكوف اين كمدي را خلق كرده كه البته كمدي سياه است. جايي از داستان به‌صراحت مي‌‌گويد مارتا نه آنا بود، نه اما. منظورش آنا كارنينا و اما بوواری است؛ مي‌خواهد بگويد مارتا نه مثل يكي از آن‌ها خودش را زير قطار مي‌اندازد و نه مثل ديگري سم مي‌خورد تا خودكشي كند. مارتا مي‌خواهد همان كاري را بكند كه آن‌ها كرده‌اند اما مثل آنها نخواهد مرد. انگار در اين‌جا دارد ذهنيت مارتا را توصيف مي‌كند. اين همان سرنخي است كه نابوكوف به‌دست مي‌دهد. در ابتداي داستان هم اداي ديني مي‌كند به «آنا كارنينا» و «مادام بوواری». درواقع اداي ديني كرده به دو نويسنده‌اي كه بسيار دوست‌شان داشته. اين را هم بگويم كه منتقدان غربي از اين كار نابوكوف به‌عنوان يك موفقيت ياد كرده‌اند.

نابوكوف ويژگي‌هايي دارد كه خاص خودش است. مثلا نوشتن مقدمه و پيشگفتار براي رمان كار چندان مرسومي نيست اما او براي رمان‌هايش مقدمه مي‌نويسد و شايد اين كار در ابتدا عجيب به‌نظر برسد. اين‌طور نيست؟

او براي رمان مقدمه مي‌نويسد و داستانش را هم لو مي‌دهد. نابوكوف نويسنده‌اي است كه با لفظ arrogant از او ياد مي‌كنند. يعني آدمي كه خودش را مي‌گيرد، خيلي افاده‌اي و مغرور است و فوق‌العاده خودش را قبول دارد، از موضع بالا نگاه مي‌كند، تكبر مي‌ورزد و اصلا فروتني ندارد. واقعا هم چنين نويسنده‌اي است و اين به‌خصوص از مقدمه‌اش برمي‌آيد. نابوكوف در مقدمه «شاه، بي‌بي، سرباز» به‌صراحت به بالزاك بدوبيراه مي‌گويد. كسي در مقدمه كتاب درباره يك نويسنده اسم‌ورسم‌دار اين كار را نمي‌كند اما نابوكوف مي‌كند. او به‌راحتي راجع‌به داستايفسكي نظر منفي مي‌دهد و او را نويسنده نمي‌داند. نمي‌گويم كه حق دارد، اما به‌هرحال اين‌طور آدمي است. زماني كه ادبيات درس مي‌داد، سر كلاس مي‌گفت طفلكي دانشجويان خيال مي‌كردند توماس مان نويسنده بزرگي است و مي‌نشستند و درباره‌اش تز مي‌نوشتند. اين‌ها عادات نابوكوف بوده است. اوايل نامأنوس بود اما بعدها كه نابوكوف نابوكوف شد همه آثار او را مي‌خواندند و لذت هم مي‌بردند. شايد هم بعضي‌ها اين نظرات او را جدي نمي‌گرفتند.

نابوكوف نويسنده‌اي روسي است كه به غرب مهاجرت كرده و اين مهاجرت به‌نوعي او را در موقعيت اقليتي قرار داده است. استالينيسم و مهاجرت از روسيه چقدر روي نابوكوف تاثير گذاشته بود؟ او هم به روسي مي‌نوشت و هم به انگليسي و آيا مي‌توان گفت مهاجرت و نوشتن به دو زبان به‌نوعي باعث به‌وجودآمدن ذهنيتي دوتكه در او شده بود؟

نابوكوف از بچگي‌ انگليسي را به‌اندازه روسي بلد بود. او در خانواده‌اي زندگي مي‌كرد كه در همان بچگي‌ انگليسي و فرانسه را ياد گرفته بود و اين جزو تربيتش بود. او به همان تعداد كه به روسي كتاب مي‌خواند به فرانسه و انگليسي هم مي‌خواند. از اين ‌نظر انگليسي، زبان دوم او محسوب نمي‌شود. اما وقتي داستان‌نويسي را در دهه بيست در آلمان شروع كرد، ابتدا به روسي نوشت. اولين داستان انگليسي‌اش را هم قبل از مهاجرت به امريكا نوشته بود. «زندگي واقعي سباستين نايت» را سال ١٩٣٨ نوشت. پس نمي‌توان گفت كه او چون مهاجرت كرد مجبور شد به انگليسي بنويسد. 

نابوكوف آدم استثنايي‌ و عجيب‌وغريبي بوده و به چند زبان مي‌توانسته رمان بنويسد و اين دست خودش بوده. درعين‌حال قبول دارم كه وقتي به امريكا مي‌رود مخاطبانش عوض مي‌شوند و بايد به انگليسي مي‌نوشت، اما او قبل از اين تمرينش را كرده بود. 

ضمنا او شخصا استالينيسم را تجربه نكرده بود و آن را از خلال روايت مهاجران و برلين دهه بيست مي‌شناخت. استالينيسم هم در دهه بيست به‌معنايي كه ما امروز مي‌شناسيم شناخته نمي‌شد. برخي در تفسيرهايشان از داستان‌هاي نابوكوف دنياي توتاليتر را مي‌بينند، اما در دوره‌اي كه نابوكوف داستان‌هايش را مي‌نوشت اين جهان توتاليتر در روسيه وجود نداشت. در يكي از داستان‌هايش پيراهن قهوه‌اي تن يكي از شخصيت‌هاست كه آن را نماد نازي‌ها مي‌دانند، درحالي كه آن موقع حزب نازي اصلا تشكيل نشده بود. 

درنتيجه اين تفسيرها غلط است. بعدها ممكن است جنبه‌هاي پيشگويانه در آثار او پيدا كنند، و اين درست است، چون در كار هر نويسنده‌اي مي‌توان رگه‌هايي از آينده پيدا كرد اما لزوما نمي‌توان اين را به خود نويسنده نسبت داد. از سوي ديگر وقتي نابوكوف تلاش مي‌كند به‌عنوان مهاجر در جامعه جديد جا بيفتد، احساس اقليت‌بودن به او دست مي‌دهد و اين احساس اقليت‌بودن را فقط با كار و تلاش زياد و نبوغ و استعداد مي‌تواند جبران كند، و جالب است كه نابوكوف با اولين پولي كه به‌دست آورد از امريكا خارج شد و به سوئيس رفت، سوئيتي در يك هتل خيلي معروف اجاره كرد و تا آخر عمرش آن‌جا ماند. 

او جامعه امريكا را تا حدي عامي مي‌ديد و دوست داشت در محيطي بافرهنگ‌تر زندگي كند. به‌نظرش اروپا فرهنگ برتري داشت. در‌عين‌حال مي‌خواست جايي باشد كه شكار پروانه راحت‌تر باشد. برخي تفسيرها درباره نابوكوف قطعي نيستند. اصولا در تفسير آثار ادبي بايد خيلي دقت كرد، چون برخي تفسيرهاي مخالف را نيز مي‌توان روي متن ادبي بار كرد. البته من در مقام منتقد ادبي نيستم، اما فكر مي‌كنم متن ادبي به‌اندازه كافي گوياست. داستاني نوشته شده و مي‌توان آن را آناليز كرد. اين كار بهتر از تفسيرهاي باواسطه است.

خود نابوكوف هم شديدا با اين تفسيرهاي باواسطه مخالف بوده و مثلا در همين مقدمه «شاه، بي‌بي، سرباز» به‌طعنه تحليل‌هاي روان‌كاوانه را هجو مي‌كند و مي‌گويد براي علاقه‌مندان به اين نوع تفسير چند تله موش خطرناك در متن رمان كار گذاشته است.

نابوكوف در «پنين» به‌صراحت مي‌گويد كه روان‌كاوي يك نوع استبداد است و من با هر نوع استبدادي مخالفم. اين را در مقالاتش هم نوشته است. نابوكوف معتقد است روان‌كاوي نوعي كمونيسم در عالم ذهن است. درواقع منظورش نوعي دترمينيسم است. حالا كاري نداريم كه نظرش درست است يا غلط، اما او با هرشكلي از دترمينيسم مخالف است. با اين‌ هم كاري نداريم كه مخالفت او ذهني يا عيني، علمي يا غيرعلمي است. نابوكوف مي‌گويد وقتي روان‌كاوها مي‌گويند تو در كودكي اين‌طور بوده‌اي و به اين‌خاطر حالا اين كار را مي‌كني، عملا زندگي‌ات را برايت رقم زده‌اند. 

احساس خفقان به نابوكوف دست مي‌دهد و براي همين اين تحليل‌ها را قبول ندارد. او هم‌چنين مخالف است با ديدگاه‌هايي كه مي‌گويند جامعه اين شكلي است و در آينده به فلان نقطه ختم مي‌شود. او با چيزي مخالفت مي‌كند كه به‌نظرش جبر مي‌آيد. او در بسياري از داستان‌هايش از جبر مي‌نويسد و قصدش دست‌انداختن آن است، مثلا از جبر ارواح مردگان حرف مي‌زند. در «پنين» و در «شاه، بي‌بي، سرباز» هم چند بار به جبر اشاره مي‌كند. 

گويا ارواح به‌نوعي بر زندگي آدم‌ها احاطه دارند و البته اين را به‌طنز مي‌گويد، يعني خودش باور ندارد و شايد هم به‌عنوان يك شوخي زيبا آن را مي‌پذيرد. نابوكوف مخالف تحليل روان‌كاوانه است، بااين حال مي‌گويد اگر مي‌خواهيد اثرم را اين‌طور تحليل كنيد اما حواس‌تان باشد كه در داستان چند تله برايتان گذاشته‌ام. او به‌طعنه مي‌گويد كساني كه رمان را روان‌كاوانه آناليز مي‌كنند تحليل‌شان روي هواست و تله‌هايي گذاشته‌ام كه تحليل‌هايشان عوض شود و به اشتباه بيفتند.

نابوكوف تأكيد زيادي روي استقلال متن ادبي از واقعيت بيروني دارد و هم در درسگفتارهايش و هم در مقدمه رمان‌هايش بارها به اين موضوع اشاره كرده است. اما نابوكوف خودش آگاه بوده كه به‌هرحال در رمان‌هايش تكه‌هايي از واقعيت زندگي خود او وجود دارد. تأكيد نابوكوف بر استقلال متن ادبي شايد باعث به‌وجودآمدن سوء‌تفاهم‌هايي بشود. منظور او از مستقل‌بودن متن ادبي چيست؟

نابوكوف مي‌گويد دنياي داستان دنياي مستقلي است و براي تحليل آن نبايد به بيرون از متن ادبي ارجاع دهيم. او در عالم داستان به‌شدت به اين معتقد است كه بايد روابط دروني داستان را كشف كنيم و براي توضيح داستان نبايد از حوادث بيروني كمك بگيريم و منتقداني كه چنين مي‌كنند درواقع امتياز به نويسنده مي‌دهند، چون ضعف‌هاي اثر او را مي‌پوشانند. اين اعتقاد قطعي نابوكوف است. اما معني حرف نابوكوف اين نيست كه آن‌چه من مي‌نويسم واقعي نيست. او مي‌گويد من رئاليست‌ام و از واقعيت الهام مي‌گيرم و مي‌نويسم. 

خب، واقعيت ممكن است مضحك يا تناقض‌آميز باشد، اما داستان من نبايد تناقض داشته باشد. من دوربين نيستم كه واقعيت را به تو نشان دهم. من نويسنده‌ام و واقعيت را براي تو مي‌سازم. اما واقعيتي كه مي‌سازم از خلأ نيامده. نابوكوف مي‌گفت در روش نقد داستان يا در هنر داستان‌نويسي، مهم اين است كه ببينيم اجزاء و روابط داستان به‌هم مي‌خورند يا نه، تشكيل مجموعه مي‌دهند يا نه، انسجام و منطق دارند يا نه. و معتقد است اين‌ها بايد در خود داستان باشد و براي پيدا‌كردن‌شان نبايد به واقعيت بيروني ارجاع بدهيم. وگرنه معلوم است كه ما در خلأ نمي‌نويسيم. نابوكوف خود را رئاليست و پيرو تالستوي و فلوبر و جين آستين مي‌داند و مي‌گويد من راه آنان را ادامه مي‌دهم.

آيا بعد از اتمام پروژه جورج اليوت به سراغ ديكنز مي‌رويد؟

با اتمام ترجمه آثار جورج اليوت، پروژه آثار زنان قرن نوزدهم انگلستان به‌پايان مي‌رسد اما احتمالا عمرم ديگر قد نمي‌دهد كه به‌سراغ ديكنز بروم. عجالتا شش رمان از جين آستين و هفت رمان از خواهران برونته كار كرده‌ام و هشت رمان از جورج اليوت نيز ترجمه مي‌كنم كه در مجموع مي‌شود بيست‌ويك رمان. به‌نظرم اين رمان‌ها پرونده منحصربه‌فردي در تاريخ ادبيات انگلستان بودند كه من به پرونده‌اي در زبان فارسي تبديل‌شان كردم. 

بيست‌ويك رمان از نويسندگان زن در يك دوره بي‌سابقه است. ما در قرن نوزدهم به‌جز در انگلستان نويسندگان بزرگ زن نداريم و مشابه‌اش فقط ژرژساند در فرانسه است. اين را هم بگويم كه من علاوه‌بر ادبيات كلاسيك، به ادبيات مدرن نيز بسيار علاقه‌مندم و دوست دارم اگر عمري بود برخي آثار مدرن را هم ترجمه كنم، اما در حال حاضر پروژه‌‌ام چيز ديگري است.

در ضرورت و اهميت آثار كلاسيك كم نگفته‌اند اما همچنان برخي معتقدند كه عمر اين آثار به سر آمده و رمان‌هاي قرن نوزدهم چيزي براي داستان‌نويسي امروز ندارد. نظرتان درباره اين موضوع چيست؟

عده‌اي مي‌گويند به كار بردن تكنيك‌هاي جديد داستان‌نويسي با رئاليسم جور درنمي‌آيد. حرف بي‌معنايي است. نمونه بارز ابطال اين نظريه اتفاقا شخص نابوكوف است. نابوكوف مي‌گويد به سبك نويسندگان قرن نوزدهم مي‌نويسم اما از تكنيك‌هاي مدرن استفاده مي‌كنم. نويسندگان بزرگ هميشه چيزهايي براي ياد دادن دارند. اگر داستايفسكي در ميان نويسندگان جهان علاقه‌منداني دارد، فقط به‌خاطر مضمون آثارش نيست بلكه به‌خاطر يك‌سري شگردهاي داستان‌نويسي هم هست. «مرگ ايوان‌ايليچ» تالستوي يكي از قوي‌ترين رمان‌ها در تاريخ ادبيات است حتي اگر هزارسال از عمرش بگذرد. كار رمان‌نويس امروزي خيلي سخت است چون آثار بزرگي قبل از او وجود دارند. به‌نظر من عمده كساني كه مي‌گويند عمر آثار كلاسيك به‌سر آمده آدم‌هاي گمراهي هستند كه اين آثار را نخوانده‌اند. اگر فقط گوشه‌اي از حجم نقدهاي آكادميكي را كه روي اين آثار نوشته شده مي‌خواندند نمي‌گفتند عمر آثار كلاسيك به‌سر آمده. 

اين آثار دقيقا پايه‌هاي داستان‌نويسي امروز هستند. بدون مطالعه آثار كلاسيك از درك «پنين» و «شاه، بي‌بي، سرباز» عاجزيم. مثلا نويسنده‌اي مثل فيليپ راث به چه سبكي مي‌نويسد؟ او پيرو نابوكوف است. اما در ايران بحث‌هاي عجيب‌ و غريبي مطرح مي‌شود كه نشان مي‌دهد به‌طور كلي از عالم تئوري و نقد ادبي بي‌اطلاعيم و بعد مي‌گوييم دوره يك نويسنده تمام شده. انگار يك لباسي بوده كه حالا از مد افتاده. ادبيات تمام نمي‌شود. در ادبيات، و به‌طور كلي هنر، صحبت اصلا بر سر پيشرفت و پسرفت نيست. 

مي‌توان داستاني از نويسنده‌اي در سال ١٨١٠ بياوريد كه هنوز كسي نمي‌تواند نظيرش را بنويسد. پس اين‌طور نيست كه ما امروز در ادبيات پيشرفته‌تريم. در علم و مسائل اجتماعي مي‌توان گفت پيشرفت كرده‌ايم اما در رمان و تئاتر و موسيقي اصلا چنين حرفي نمي‌توان زد. 

چه كسي مي‌تواند بگويد از بتهوون و باخ قوي‌تر است؟ چه كسي مي‌تواند بگويد امروز نمايشنامه‌اي بهتر از شكسپير مي‌نويسد؟ چه كسي مي‌تواند بگويد من در اثرم تكرار نمي‌كنم؟ در هنر و ادبيات مضامين مدام تكرار مي‌شوند اما به‌شكل‌هاي جديد. مضامين كهنه نمي‌شوند، و اين راز هنر است. اگر كسي بگويد مضامين در هنر و ادبيات كهنه و قديمي شده‌اند هنوز فرق علم و ادبيات را نفهميده است. 

بشر در هنر و ادبيات تمنيات خودش را بيان مي‌كند و هر زمان به‌شكلي بيان مي‌كند. موسيقي‌دان امروز بايد هارموني باخ را بلد باشد وگرنه موسيقي‌دان نيست. در ادبيات نيز همين‌طور است. نويسنده امروزي اتفاقا وظيفه دشوارتري دارد چون آثار بزرگي در گذشته نوشته شده و بايد از آنها مطلع باشد.

پایان خبر/

منبع: روزنامه شرق/ 24 آبان 1395


نام:
ایمیل:
* نظر: