به نام خدا
سلام
اسم من مهسیماست.
بابام این اسم رو برام انتخاب کرده. اون میگفت صورتم مثل ماه قشنگه، مثل فرشتهها،
شبیه شاپرکها. من مهسیما هستم اما همه منو به نام پدرم سیدحمیدرضا حسینی میشناسن،
میگن شهید شده، میگن تو حج بوده که شهید شده، اما میدونم که پدرم زنده است و یه
جایی تو عربستانه، خیلی وقته که پدر عزیزم رو ندیدم.
بابا حمیدرضا کجایی؟ مگه قول
ندادی زود برگردی؟ مگه قول ندادی واسم اون عروسک قشنگی رو که قول دادی، همونی که میدونی
دوست دارم بیاری؟ بابا جونم میدونی چند روزه بهم زنگ نزدی؟ چند روزه صدات رو
نشنیدم؟ میدونی مهسیمات چند روزه خوابش نمیبره؟ مامان میگه حتما گوشیت رو گم
کردی، یا جایی فراموشش کردی، یا از دستت افتاده، خب! پس چرا پیداش نمیکنی تا به
یکی یه دونهات، دختر ناز و گلت زنگ بزنی؟ مگه قول ندادی هر روز بهم زنگ بزنی؟ باباجون
یادت باشه این اولین باریه که بدقولی میکنی، البته میدونم تو مقصر نیستی، کسانی
دیگه مقصرن، میدونم تو بدقول نیستی، اونا هستن که باعث بدقولی تو میشن، واقعا اونا
خودشون دلشون برای بچه هاشون تنگ نمیشه؟
شایدم خودشون بچه ندارن! شایدم فکر میکنن من دلتنگ تو نمیشم یا تو دلتنگ من ... تو مگه نرفتی مهمونی خدا، مگه خودت نگفتی زیاد طول نمیکشه، مگه قرارمون این نبود که فقط چند روز مهمون خدا باشی، مگه قول ندادی اون چند روز هم مدام به من زنگ بزنی، مگه خودت نگفتی اگه زنگ نزنی، اگه صدام رو نشنوی روزت شب نمیشه، مگه نمیگفتی گلت، مهسیما از دوریت پرپر میشه ... باباجون من و مامان از دوریت داریم داغون میشیم، البته مامان میگه دخترم توکلت به خدا باشه، همون خدایی که میزبان باباته ازش مراقبت میکنه، مامان میگه که دوستای تو و بقیه دوستات، که مثل تو منتظر پدرشون هستن، به بابات میگن گوشیش رو پیدا کنه و بهت زنگ بزنه و همون عروسکی که دوست داری رو برات کادو بیاره ... بهش گفتم مامان! دوستای من و دوستام کیا هستن؟ میگه دوستای خوب یونسکو ...
دوستای خوبم پس میشه لطف کنید و زودتر به بابام بگید که گوشیش رو پیدا کنه و بهم زنگ بزنه که کی میاد پیشم، به خدا دلم براش یه ذره شده ... بازم ازتون ممنونم. اگرم میخواین کمکتون کنم باید بگم آخرین صحبتی که با بابام داشتم در منا بود، میگفت صورتم مثل ماه قشنگه، مثل فرشتهها، شبیه شاپرکها، دوستای خوبم بابا آخرین بار در منا بود..... اگه خبری از بابام داشتین به شماره عموم زنگ بزنید. شمارش اینه 09122709875.
In the name of God
Hi!
May name is Mahsima. My father chose this name for me. He said my face is beautiful like the moon, like an angel, like moths.
I am Mahsima but everyone knows me due to reputation of my father, Hamidreza Hosseini. They say he is martyred, they say he was in Haj and there was martyred. Bat I know he is alive and he is somewhere in Saudi Arabia.
It is been a long time that I haven’t seen my dear father. Where are you father? Didn’t you promise me to return soon? Didn’t you promise me to buy a beautiful doll for me? Don’t you know it is some days that you have not called me?
Don’t you Know it is some days that I haven’t here your voice? Don’t you know that your Mahsim, your cute daughter, can`t sleep for some days?
Mother says you might have lost your phone call? Dear father just remember this is the first time you break your word!
But I know you allied by your words! Don’t they really miss their child! Or may be they think I do not miss you or you do not miss me!
Haven’t you gone to Gods party?
Haven’t you told me it wouldn’t take long?
Wasn’t it supposed that you be Gods guest only for some days? Haven’t you promised me always call me all these days.
Haven’t you told me if you do not tolerateit !
Haven’t you thought to yourself Mahsima would die if she doesn’t see her father! Dear father me and mom one going to perish because of your absence!
Of course mom says just trust in God! The same God who is the host of your father and cares him.
Mom says my friends who are waiting her their fathers tell their fathers to find their cell phones and call their children and bring their gifts for them.
I told my mother who my friends are! Good friends such as UNESCO!
my dear friends! could you please do me a favor and tell my father to find his cell phone and call me and tell me when is he going to come bad?
I swear to god that I miss him a lot! I thank you again! If you want me to guide you, I should say that when I had the last speech to my father he was in Mena.
He said my face is beautiful like the moon, like an angel, like moths.
My dear friends my father was in Mena!